...

سلام ، آمدم تا باشم

سلام ، آمدم تا باشم

طبقه بندی موضوعی

قاسم آباد(1)

سه شنبه, ۹ مهر ۱۳۹۲، ۱۰:۰۷ ق.ظ

من وقاسم باقری سال های سال است که کنار همیم . البته او ما را کنار خودش نشانده است . ارتباط مان بالا و پایین بسیار داشت.زمانی صمیمی و زمانی به جایی رسیدیم که یکی باید می رفت ... در این گرمی و سردی روابط ، پخته شدیم تا رسیدیم به اکنون که هم من احترام او را بر خود واجب می دانم و هم او علیک گرمی به من می گوید . از آینده هم کسی خبردار نیست. کار و بار مان هم طوری نیست که از نوشابه باز کردن برای هم منفعتی عایدمان گردد.

 در این نوشتار -که وقتی سر انداختمش باورم نمی شد این قدر بلند شود که مجبور شوم سریالی بارگذاری اش کنم و راستش را بخواهید هنوز تمام نشده است ولی شهوت بارگذاری باعث شد قبل از اتمام ،چنین کاری کنم- به زبانی می خواهم بخاطر سال ها زحمتش از او یادی کنم و سپاسی داشته باشم . تشکری که گردن خیلی از بچه های مهر آباد مانده  که یا گفته اند یا نگفته اند و یا خواهند گفت .شاید هم هنوز به دنیا نیامده اند که به تشکرش برسند . چرا این طور می گویم ؟  بچه هایی که الان در پایگاه با او کار می کنند و جزو دانش آموزی اند  و به نوعی سرو کارشان با قاسم است بیشترشان  متولدین 70 به بعدند  . تاریخ دوره اول دانش آموزی که قاسم در مسجد صاحب الزمان راه انداخت  بر می گردد به سال 70 . یعنی زمان تشکر نسل اولی ها ، بچه های خوب امروز پایگاه یا ماء معینی بودند  یا قبل تر از آن . 

با این دل سوزی و دل گرمی که قاسم در کارش دارد -با همه ضعف و قوت هایش - ان شاء ا.. باشند کسانی که هنوز به گیتی نیامده اند ولی آبادی شان را مرهون اویند.

قاسم! نفست گرم و بی ایراد باد. 

نام کسان دیگر مثل آقا مجتبی قدوسیان ،احمد جنانی ، سید رسول صادقی، امیر فرهبد ، جواد اشرف یادی و... نیاورده ام نه این خاطرکه آن ها ندیده ام و یا کم تاثیر بوده اند بل برای این است که این متن را برای قاسم نوشته ام. از آن بزرگواران هم عذرخواهم و هم  ممنون و سپاسگزار ...

----

قاسم آباد(1)

سال اول دبیرستان بودم  حول و حوش بهمن ماه بود. بهمن 71.  همان موقع  سال که سرما دارد رسم اعتدال را در پیش می گیرد. برادرم دستم را گرفت برویم هیئت.  مراسم ، منزل محمود باقری بود. از تفرش که به کوچه حیدری وارد می شدی به  گمانم یکی از آن خانه های جنوبی در وسط های اولین کوچه بن بست بود ، آخر هیئت ، قاسم باقری دم در هیئت دست به بالای در گرفته بود و کل ورودی را غّرق کرده  و ایستاده بود. برادرم مرا به قاسم معرفی کرد او هم گفت بیاید مسجد . تازه دانش آموزی مسجد راه افتاده بود . آن شب تصویری که از قاسم باقری در ذهنم ماند جوانی به شدت لاغر اندام و استخوانی که صورتش یکدست مو بود . رستنگاه موهای بلندش که دربدر سلمانی می گشتند تا از این شلختگی نجاتشان دهد دو سه  انگشت بالاتر از ابروان پرپشت  اش بود لبانش یادم نیست چون زیر همین مو ها مخفی بود.

 آن زمانه هر موی زایدی که در صورت می رویید حکم محاسن را داشت و دست زدن به آن برای جوانان مذهبی جبهه دیده مشغول در حوزه علمیه نشانه میل به دنیا دوستی بود و عجبا از اینان که بخواهند در آن گرماگرمی که هنوز یاد شهادت و شهدا داغ و نزدیک بود به دنیا روی آورند. این ها را بعدها فهمیدم.


این طور شد که ما جذب بسیج شدیم

با جلیل نعمتی هم کلاس بودم او قبل تر از من وارد بسیج شده بود در حالی که هر روز از مدرسه تا خانه با هم می آمدیم اما دریغ از این که این پسرک حرفی از بسیج و مسجد در این پنج شش ماه که روزانه 5،6 ساعت هم در مدرسه با هم بودیم زده باشد از اول هم  مراعات مسائل امنیتی را می کرد جنس اش این گونه  است . خلاصه آمدیم مسجد و از آن جا رهنمون شدیم به بسیج.


 از پله های بسیج که بالا می آمدی روبرو، در پایگاه بود که همیشه باز بود و دست راست اتاقی بود که کف  آن سقف  مغازه نجف بود  ( آن زمان مغازه رنگ فروشی و لوازم ساختمانی بود) می گفتند ستاد بسیج است مسئول ستاد هم حاج آقا جهانبخش بود که در تصور نوجوانانه ما  مقام عالی بود بعدها  با هر بار سلام کردن و علیک شنیدن از او کلی احساس بزرگ شدن می کردیم . آدم هایی که در ستاد رفت و آمد می کردند به شدت در چشم ما بزرگ بودند بچه های جنگ بودند آن شور و حرارت انقلابی و مذهبی شان را می‌دیدیم و جرات نمی کردیم به آن ها نزدیک شویم.  قاسم باقری در ستاد بسیار ذی نفوذ بود .و بسیار مراقب بچه ها که با ستادی ها ارتباط نگیرند .

 یکی از قوانین کار قاسم  اجرای تفکیک سنی است.

 من که هنوز که هنوز است علت این تفکیک را خوب درک نمی کنم این ترس از بزرگتر که در جان مان  افتاد و به گمانم هنوز که هنوز است در مربیان دانش آموزی نسل به نسل  منتقل می شود یکی از سقف های کوتاهی است  که روی سر بچه ها گذاشتند و آن ها را با راه و رسم با بزرگتر نشستن و تعامل کردن و ارتباط درست برقرار کردن محروم می نمایند . بچه های دانش آموزی مسجد صاحب الزمان که حالا نسل اولی هاشان نزدیکی  40 سال سن دارند آدم هایی به شدت اجتماعی در طیف سنی خود هستند که تا یاد گرفتند تعامل با بالادستی چگونه باید باشد بسیاری از فرصت های اجتماعی را از دست دادند...

مسئول پایگاه مان حاجی اهوارکی بود که ماهها بعد متوجه این موضوع شدم  و شناختمش.

از در پایگاه که وارد می شدی یک  فضای عریضی بود که در سمت راستش اتاقی بود که پنجره اش به سمت خیابان باز می شد.  اتاق نیروی انسانی ستاد بود و سمت چپ اش بالکن بسج و مقابلت پایگاه مسجد صاحب الزمان. پایگاه هم تشکیل شده بود از یک سالن بزرگ و یک اتاق کوچک که در اختیار حاجی احمدی بود و به خاطر این که اسلحه ها در آن جا بود می گفتند اسلحه خانه.

اولین بار شب جمعه ای بود در اتاق اسلحه پایگاه هیئت تشکیل شد با بچه های دبیرستانی . علی نصیری، محمد و احمد احمدی شریف، مهدی شرف آبادی، ابراهیم یادگاری، حسین محبی ،رضا ملانوری، ابوالفضل فرهبد ،محمد نظم ده ، جواد ذوالفقاری، رضا کوهستانی و جلیل نعمتی . بچه هایی هستند که از آن هیئت بیادم هستند. بیشتر بچه ها سال دوم دبیرستان بودند . زاهد جمع مان ابوالفضل فرهبد بود آن زمان گوشت نمی خورد چون کراهت داشت و... آقای باقری بدون هیچ دستگاه افزاینده صوتی برای مان خواند . زیارت عاشورا خواند. من تا آخر هیئت در آن تاریکی به توهم محض تبدیل شده بودم آخرش یادم افتاد که با آب دهانم گوشه چشمم را خیس کنم که مثلا ما هم در حال هیئت بود ه ایم ... یادش بخیر

آن بچه ها شدند دوستان یار و غار نوجوانی و جوانی هم تا رسیدند به دانشگاه . البته دوستان دیگری هم بودند که آن شب نبودند (یا به یاد من نمی آیند ) خیلی پررنگ و فعال ، گرمی بازار دانش آموزی بودند  مجید اخلاقی، سید مهدی حسینی، حمید کریمی  ،محسن نصرتی ،رضا مهرعلی، کاظم جارچی آن زمان و جوادی نیای فعلی، محسن رحیمی ، اصغر قدیانی ، امیر کفاش ، علی ترکی  و خیلی های دیگر که اسم شان از خاطرم عبور نمی کنند.

کم کم بچه هایی که وارد دبیرستان می شدند نیز به جمع مان افزوده می شدند ستاره آن ها قاسم کارگر بود باورتان نمی شود  ولی آن زمان قاسم کارگر بسیار لاغر و تو دار و کم حرف یود ...و خیلی های دیگر که جمع مان را گرمتر و شاداب ترش کردند . نخ تسبیح جمع هم قاسم باقری بود. او یادم نیست معاون یا مسئول دانش آموزی پایگاه بود. به غیر از ما بچه های راهنمایی را هم جمع کرده بود ولی آن ها شهروند درجه دو دانش آموزی بودند بیشتر اولویت کار با بچه های دبیرستانی بود. هیئت هم که راه  افتاد فقط بچه های دبیرستانی اجازه ورود در آن را داشتند . بچه های راهنمایی در زیارت عاشورای صبح جمعه پایگاه مراسم داشتند.

اولویت کار قاسم باقری از آن زمان تا کنون هم  ابن دونکته بوده است: 1- تحصیل بچه ها 2- هیئت .

 ادامه دارد...

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۲/۰۷/۰۹
علی اکبر قلیچ خانی

قاسم باقری

نظرات  (۸)

سلام 

اکبر آقا، خاطرات خوبی بود و قاسم را فقط از زاویه دید خودت تعریف کردی، از اونهایی که به دست و تفکر قاسم باقری از مسجد، بسیج، هیئت و... زده و رانده شدند هیچ نگفتی و ننوشتی 

باشد که قاسم بتواند جوابگوی نسل های بعدی باشد و بتواند در درگاه الهی پاسخگوی اعمال و رفتار نفسانی و غیر اخلاقی و غیر شرعی خود باشد.

مطمئن باش سر پل سراط باید پاسخگوی حق الناس و دیگر اعمال خود باشد. 

اکبرجان این خاطرات فقط با لهجه تو میچسبه یه روز بیا برا خودمون تعریف کن 
پاسخ:
سلام ممنون که آمدی .چشم در خدمتتانم
۱۰ آبان ۹۲ ، ۰۱:۵۶ امیرحسین حاجی زاده

«و بسیار مراقب بچه ها که با ستادی ها ارتباط نگیرند .

 یکی از قوانین کار قاسم  اجرای تفکیک سنی است.

 من که هنوز که هنوز است علت این تفکیک را خوب درک نمی کنم این ترس از بزرگتر که در جان مان  افتاد و به گمانم هنوز که هنوز است در مربیان دانش آموزی نسل به نسل  منتقل می شود یکی از سقف های کوتاهی است  که روی سر بچه ها گذاشتند و آن ها را با راه و رسم با بزرگتر نشستن و تعامل کردن و ارتباط درست برقرار کردن محروم می نمایند . بچه های دانش آموزی مسجد صاحب الزمان که حالا نسل اولی هاشان نزدیکی  40 سال سن دارند آدم هایی به شدت اجتماعی در طیف سنی خود هستند که تا یاد گرفتند تعامل با بالادستی چگونه باید باشد بسیاری از فرصت های اجتماعی را از دست دادند...»

هم اکنون آقای باقری همین فکر شما را سرلوحه ی کار دانش آموزی کرده.

البته درباره ی این موضوع سؤالات زیادی در ذهنم است که امیدوارم فرصت طرح آنها را داشته باشم.

موفق باشید

پاسخ:

سلام چه خوب که دیدی مطالب رو.  از برنامه های جدید خبر ندارم. باید نشست صحبت کرد کمی تغییرات و هدف گذاری های جدید به نظرم بد نباشه

دمت گرم  اکبر آقا  ما رو یاد خاطرات خوب اون موقع انداختی

 

سلام

قسمت اولش خوب بود

دوست دارم عقیده شما را درباره بعضی از انتقاداتتان مطلع شوم

سلام

خداقوت اکبر آقا. تازه فهمیدم علی هم هستید

علی آقا   اکبر

یاعلی

 

۱۰ مهر ۹۲ ، ۱۵:۰۴ قاسم باقری
سلام .ازدوست عزیزم متشکرم . امید وارم این فتح بابی شود تاهمه خاطرات خودرا نقل کنند. راستش را بخواهی خیلی ازاین خاطرات را فراموش کردم.بازم متشکرم
۰۹ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۸ فرهاد نوش آبادی
با عرض سلام و خسته نباشید مطلبتان را خواندم خیلی جذاب بود امیدوارم خداوند به شماو اقای قاسم باقری عمر با عزت عنایت بفرماید شما و اقای باقری برای بسیج مسجد صاحب الزمان خیلی زحمت کشیدید باتشکر فراوان

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی