...

سلام ، آمدم تا باشم

سلام ، آمدم تا باشم

طبقه بندی موضوعی

قاسم آباد(3)

چهارشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۲، ۰۱:۴۹ ب.ظ

بعد از طالقان (که اردوگاه نبود و بیشتر به یک مسافرت دوستانه شبیه بود) اردوی مشهد و شمال جز برنامه های سالانه  مان بود . مشهد به اردوگاه وکیل آباد می رفتیم و شمال به اردوگاه رامسر .و همه آن ها پر از خاطراتی است که خاص  اردوهای دانش آموزی است .

  بغیر از دو سه تا از بچه های ما که دردبیرستان امام صادق و هنرستان درس می خواندند همه ما جمع در مدرسه شهید نورایی بودیم . قاسم با مدیر و مربی پرورشی و برخی از معلم های آن مدرسه دوست بود خودش هم گهگاهی برای آموزش دفاعی سر کلاس ها می آمد. با استفاده از آن معلم ها در پایگاه برای مان کلاس تقویتی می گذاشت. قاسم برای پیشرفت  تحصیلی بچه ها خیلی زحمت کشید. این کلاس ها فتح بابی شد برای برگزاری کلاس های درسی در پایگاه. بچه های ما _ آن ها که از لحاظ درسی قوی تر بودند  - ابتدا خود بچه های خودمان را که ضعیف تر بودند پوشش دادند  بعد ها برای بچه های سنین پایین تر این کلاس ها برگزار شد . با آمدن آقای احمد جنانی به جمع مان به عنوان مربی، که آن زمان دانشجوی مکانیک دانشگاه علم و صنعت بود و دیپلم گرفته از مدرسه امام صادق بود و در دبیرستان های محل نیز انواع و اقسام ریاضی های آن زمان را تدریس می کرد بازار کلاس های درسی  در پایگاه رونق بیشتری گرفت . او بیشتر دوست بچه ها بود تا مربی مان. بسیار ماخوذ به حیا بود . آن روزهای اول که وارد جمع مان شده بود بعد از کلاس تقویتی پایگاه چند نفر بودیم مهمان مان کرد در شیرینی فروش یزدی. در جواد ملکی نبش اولین کوچه  بالاتر از چهاراره تفرش .حاجی یزدی تازه در مغازه اش چند تا از این صندلی های پلاستیکی گذاشته بود . احمد جنانی خیلی باکلاس گفت هر چه می خواهید سفارش بدهید و ما تا آن جا که جا داشتیم سفارش دادیم و از بوفه مغازه برداشتیم و خوردیم . بیچاره چها رشاخ مانده بود که این ها چه قوم و قبیله ای هستند چه طور می خورند تا کی به خوردنشان ادامه می دهند کجا جایش می کنند و.... اندازه دوهزارتومن آن زمان خرج گذاشتیم بالا دست احمد جنانی . قاسم باقری از خنده پهن صندلی شده بود . کف اش  بریده بود .

 بعد از چند بار تجربه این چنینی ، حساب دست احمد جنانی  آمد و خودش را کمی با جمع وفق داد. 

قاسم بسیار درگیر کار دانش آموزی شده بود شب و روزش را گذاشته بود برای دانش آموزی . همه کارها وفعالیت هایش را هم تعطیل کرده بود . دانش آموزی و مداحی  همه  زندگی قاسم باقری تا سال 76 بود . بسیج مسجد هم تحت تاثیر فعالیت های او بود . دانش آموزی شده بود گل کار پایگاه.

قاسم هر برنامه ای می رفت بچه ها را هم با خود می برد. ما رهروان قاسم بودیم  . هر چه می گفت را قبول داشتیم . حرف های بدی هم نمی گفت بیشترش همان حرف هایی است که الان هم می گوید .مجلس حاج منصور ،  سعید حدادیان و بهشت زهرا خصوصا سر مزار شهید ورمرزیاری  راه هایی بود که رفتنش را قاسم به ما یاد داد. تاکسی برادرش را می گرفت و بچه ها را می برد هیئت . آخری ها به ژیان بنفش عباس باقری هم راضی بودیم . از خانه تا مسجد ارگ 70 تومن کرایه خورش بود . قاسم ، موتوری هم داشت . هندا 125 . خدا سرت نیاورد که پشت او بنشینی. پاپیون می کردی حسابی . ده بار قلبت تا حلقت می آمد و برمی گشت چنان ویراژ میداد  و اگر ترافیک بود موتور را روی جدول جوب می گذاشت و گاز می داد.  هرچه ذکر بلد بودی نثار خودت و قاسم می کردی تا به مقصد برسی.این تنها کاری بود که ازدستت بر می آمد

 آن اوایل قاسم جلسات مداحی سعید حدادیان را مرتب می رفت هم دوره ای های او ابوالفضل بختیاری و گروسی و سید مجید بنی فاطمه بودند آن ها شاگردان دوره اول حاج سعید بودند. رابطه اش با سعید حدادیان هم خوب بود . اوایل هیئت پنج شنبه صبح های سعید حدادیان سیار بود او هم ملزم بود که برود ما هم که عشق هیئت . حسین محبی بیشتر از همه مان پای کار هیئت رفتن بود. داشتن نوار مداحی یک امتیاز جذب بود که قاسم به تعداد زیادی نوار حاجی را داشت و بچه ها هم مشتریان دائم اش . حسین محبی هم این امتیاز را داشت نوارها برای  برادرش بود. بغیر از شب های جمعه که همه جمع در هیئت بودیم  سه شنبه شب ها هم گله ای می رفتیم بیت الزهرا. برگشتنش با اتوبوس های دوطبقه خودمان را تا آذری می رساندیم و از آن جا تا خانه را با بگو بخند طی مسیر می کردیم . قبل سه راه بوتان گاراژی بود که سگ داشت یکی از سوژه ها ی جمعی مان درآوردن سرو صدای سگ بود. از آن هیئت رفتن ها و بچه هیئتی های آنزمان را دیدن در ذهن نوجوانانه مان ماکتی از آینده هیئت  ساخته بودیم حسین محبی می گفت قاسم حاج منصور هیئت است من حسین سازورش و اصغر قدیانی سعید حدادیان او. او خیلی در حال و هوای هیئت بود . زیارت جامعه کبیره و عاشورا را حفظ کرده بود.  بچه ها هم خیلی پرشور هیئت را برگزار می کردند . حسابی سینه می زدیم . محکم محکم .  حسین می گفت نباید کبودی سینه مان  خوب شود او این را نشانه یک هیئتی می دانست . هر چه جلوتر رفتیم ریزش هیئت مان بیشتر شد .

در زمان دبیرستان نماز جمعه هم از برنامه های لاینفک ما بود . آن زمان ها دلخوشی ما بسیج بود . خانه شده بود خوابگاه ما .  سرو ته مان را می زدیم در مسجد بودیم  همه با هم بودیم .

زندگی آن زمان قاسم شبیه دست خط اش بود . فقط خودش می توانست بخواند اگر دست خط قاسم را دست می گرفتی نمی توانستی سرو ته و ابتدا و انتهایش را تشخیص بدهی . هی برگه را می چرخاندی  آخرش هم سر در نمی آوردی  ولی خودش به راحتی و سرعت چنان آن را می خواند  که کف بر می شدی.  آن زمان (منظورم حول و حوش 73 و 74) که بچه ها به کنکور نزدیک تر می شدند و مقوله انتخاب رشته و دانشگاه و کار و زندگی برایشان داشت رنگ جدی به خود می گرفت و هر از چند گاهی کف گرگی از بلوغ شان می خوردند این سئوالات در ذهن شان از زندگی قاسم شکوفه می‌کرد که کارش چیست ؟چرا حوزه را رها کرده ؟ ازدواج نمی کند؟  اوایل پچ و پچ  کنار چها راه تفرش بعد ها هم به گوش خود قاسم رساندند و او چنان محکم و قاطع از گره خوردن زندگی اش با دانش آموزی و بچه ها سخن می گفت و شرط کار و ازدواج خودش را منوط به موفقیت در دانشگاه  بچه ها می دانست که انگار متقن تر از این کلام وجود ندارد بعد که با خودت تنها می شدی و هر چه فکر می کردی و بالاو پایین اش می کردی حلقه ربط حرف هایش را گیر نمی آوردی و با یک بمن چه خیال خودت را راحت می کردی. اما خودش موضوع مبهم و گیج ما را داشت زندگی می کرد مثل دست خط اش.

الان کمی دست خط اش واضح تر شده . یعنی آن خرچنگ قورباغه ای را که تو هم توهم می نوشت را کمی بافاصله تر می نویسد شاید نتوانی یک جمله اش را هم بخوانی ولی حداقل مرز کلمات را می فهمی سر وته برگه را تشخیص میدهی . واین یعنی پیشرفت.

 خیلی وقت ها هم شعرهایش را پرینت می گیرد . این طوری خیلی بهتر شده.  ولی برای خودش هیچ فرقی نکرده است  برای او خط اش و پرینت هر دو واضح اند و خیلی وقت ها با بالاترین تار صوتی اش ابراز می کند .

ادامه دارد...

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۰۷/۱۷
علی اکبر قلیچ خانی

اردوی طالقان

نظرات  (۲)

۱۰ آبان ۹۲ ، ۰۱:۳۶ امیرحسین حاجی زاده
«دانش آموزی شده بود گل کار پایگاه»
قوت دانش آموزی همون قدر که میتونه نقطه قوتمون باشه میتونه نقطه ضعفمون هم باشه. که البته هست
پاسخ:
من آن چه را که دیده ام نوشته ام... تا ضعف و قوت را در چه ببینی

سلام

واقعا که دانش آموزان و مربیان در آن زمان چه فضا های خوبی داشتند

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی