...

سلام ، آمدم تا باشم

سلام ، آمدم تا باشم

طبقه بندی موضوعی

برای دفاع مقدس

سه شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ق.ظ

وقتی بچه ات کم کم بزرگ می شود شیرین زبان می شود و می تواند برایت خاطرات خوب بسازد  و همین طور کم کم مهر و محبت خودش را در دلت جا می کند خیلی به درد ادامه زندگی ات می خورد مثلا  وقتی از کار خسته ای یاد لبخند فرزندت می افتی یاد حرفهایش می افتی تبسمی روی لبهایت می‌نشاند دلت تنگش می شود یادت می رود خسته بودی ، می خواهی زودتر کارهایت را تمام کنی و برسی پشت در خانه که زنگ زدی بدود بیاید دم در و پدر خسته گی ات را در بیاورد . یا  سرکار دعوایت شده حوصله هیچ کسی را نداری می خواهی بزنی زیر میز و همه چیز را تمام کنی و بروی خانه . کمی فکر میکنی به آینده،  که بچه هایم دانشگاه می خواهند بروند،  زندگی می خواهند،  دخترت را عروس می بینی و یا پسرت را در لباس دامادی و میروی غرق رویاهای خوش  آن ایام  میشوی  که این کار را می کنم ، آن کار را می کنم، اینطوری برنامه میگیرم ، آنرا می خریم، اینها را دعوت می کنم و... فلان و بیسار که یادت می رود نفهمی  همکار یا رئیست را .

آن طرفش هم قصه دیگری دارد مثلا  وقتی می شنوی کسی جوانش را از دست داده تصادف کرده یا سرطان گرفته یا به هر علت دیگری از دنیا رفته ، بدنت شروع به لرزیدن می کند نکند سر من هم بیاید اگر شد چکار کنم ؟ نه ، نفوس بد نزن  و...  طوفان فکرهای بد و تراژیک به ذهنت حمله ور می شود اشک در چشمانت جمع می‌شود در برزخی می مانی که نه بهشتی دارد نه جهنمی فقط تحمل و صبر و ادامه بی معنای زندگی حتی فکرش هم پیرت می کند ته دلت به خدا التماس می کنی که اینطور ما را امتحان نکن طاقتش را ندارم

به قول مادرم خدا کسی را که چشم اش به چشم بچه اش افتاد غمش را نبیند .

 اینطور زندگی ات دارای لایه های پنهانی از شادی ها و غم هاست، تردیدها و آرزوها .


 دلایل زیادی برای زندگی داری که کسی نمیداند حتی بچه هایت ، یعنی در دل خودت برای آینده بچه هایت، نوه هایت اینقدر نقشه ها کشیدی و بعد از اینت را با آنها پر کردی که باید زمانش برسد تا ببینند چه نقشه ها داری،  مادر و پدر فرق ندارند هر دویشان این طوری اند. خوش بحال مادرها که هر لحظه زندگی شان را کنار بچه هایشان می گذرانند پدرها محکوم به کم دیدن و کم بودن در خانه اند . حسرت پدرها از کم دیدن  بزرگ شدن بچه هایشان خیلی بیشتر است.

اینها را گفتم تا بدانی که این جوانها که رفتند شهید شدند پدر و مادرشان مثل همه پدرو مادرها بودند آنها هم هزاران امید و آرزو داشتند  آنها هم همینطوری بچه هایشان را بزرگ کردند با همه این امیدها و تردیدها و دلشوره ها.

 وقتی با خانواده شهدا صحبت می کنی می بینی این همان پسر خوب خانواده وفامیل بود که همه دوستش داشتند و به سرش قسم می خوردند و ازش کلی خاطرات خوب داشتند رفتن این طور جوانها خیلی سخت تر هم هست دل کندن از اینها خیلی توان می خواهد که از عمق شکست پیشانی پدرهاشان معلوم است . برو قطعه شهدا خودت می بینی این حرفها را.

جوان شدند با همه این فکر و آرزوهای پدرو ماردشان ، یک روزی رسید که باید کسانی می رفتند،  آمدند به مادرها گفتند ، به پدرها التماس کردند که بگذارید برویم ... مملکت در خطر است،  برای اسلام باید جان داد،  امام فرموده و  خلاصه دست می گذاشتند روی نقطه ضعف ها و احساسات و اعتقادات  پدرو مادرهاشان تا مخالفت نکنند . آنها هم می فهمیدند که این بچه دارد چطور آسمان و ریسمان می بافد تا برود ولی نمی توانستند آنچه در دلهایشان سالهاست مانده و تلنبار شده  برای چند سال بعد عزیزشان  را بگویند مثلا این که تو باید داماد شوی ، من برای زن تو سالهاست هدیه گذاشتم کنار ته کمد ، یا با این همه بدبختی دوزار ده شاهی کنار گذاشتم برای عروسی ات،  کجا می خواهی بروی ؟ پسرها التماس می‌کردند، قهر می‌کردند ، قرآن می آوردند،  کز می کردند گوشه تنهایی شان  ، واسطه می فرستادند  تا این ها هم قبول کردند و پسرها رفتند و  شهید شدند مثل همه آرزوهای  خوب پدر و مادرشان.  

درست است که شهدا عند ربهم یرزقون اند،  درست است که به هدف خلقتشان رسیدند،  درست است که به بهترین شکل رفتند ولی فقط آنها پشت پا به دنیا نزدند دیگرانی هم بودند که مجبور شدند از خیلی خواسته های درست و آرزوهای شیرین شان بگذرند . با رفتن آنها این همه دردسر و امید و آرزوهم رفت.

از این دنیا رفتند  و پدر و مادری ماندند خواهر و برادری، که مجبور شدند با عزیزشان خیلی چیزهای نگفتنی و نشنیدنی و شادی ها و عصای پیری شان را زیر خاک دفن کنند ...

 شیرینی  آرامش و آسایش و امنیت ما یک چنین  مزه تلخی در دهان و یاد خانواده شهدا گذاشته چه شهدای دفاع مقدس چه شهدای مدافع حرم، حرفهایی که گفتنی نیست . وقتی با پدر و مادر شهدا حرف میزنی ، روی زبانشان شکر خدا و این که پسرمان در راه خوبی رفت بیان می شود ولی چیزهایی هم هست که نمی شود گفت نهایتش پدرش می گوید عصای پیری ام بود عیبی ندارد دستم را به دیوار می‌گیرم راه می روم همین که همه در آرامش و امنیت اند اسلام عزت دارد برای من کافیست .

با این که صحبت فقط عصای پیری نیست  .

دفاع مقدس اینطور شکل گرفت اینطور شد که من و تو امنیت را داریم خیلی بی خیال مزمزه می‌کنیم.مثل آب گوارا که مایه حیات است ولی هیچ مزه ای ندارد و می بینی  دل کوه را شکافته تا   سرازیر شده .

 امنیت اجتماعی هم اینگونه است مزه ای ندارد ولی برای جاری شدنش در متن زندگی ما چه دلهایی شکافته شدند .

اصلا نمی توانم به قلب پدر و مادری که فرزندش مفقودالاثر شده و حتی تکه خاکی هم نیست که در این دنیا به او منتسب باشد تا بشود دلخوشی این پیرزن و پیرمرد و سنگ قبری که سنگ صبور نگفته هایشان باشد فکر کنم . کجا بروند کمی آرام شوند؟

انقلاب ما ، دفاع مقدس ما ، امنیت ما ،  چنین هزینه هایی کرده، چنین سرمایه هایی داده...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۷/۰۶
علی اکبر قلیچ خانی

نظرات  (۲)

ممنون اکبرجان ازاین متن زیبایی که نوشتی
پاسخ:
بزرگواری
سلام خسته نباشید متنتون عالی بود "شهدا واقعا گلچین انسانها هستن "
امیدوارم حیات همه ی ما در مسیر راه شهیدان باشه تا شاید بتونیم قدر دان فداکاریه شهیدان و خانواده هاشون باشیم "
پاسخ:
سلام ممنون . 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی