...

سلام ، آمدم تا باشم

سلام ، آمدم تا باشم

طبقه بندی موضوعی

گندمگون

دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۲، ۱۱:۴۴ ق.ظ

تصاویر


هیئت تمام شده بود با علی اخوان بالای هیئت ، نزدیک منبر نشسته بودیم وصحبت می کردیم همین پنج شنبه ای که گذشت 27/6/92 .

امیر حسین با قاسم باقری نزدیک ما آمدند دست امیرحسین پاکت هایی بود که اصرار داشت حاج قاسم آن ها را پخش کند وقتی به من داد متوجه شدم دعوتنامه اختتامیه برنامه دانش آموزی است داخل پاکت برگه A4  را تا کرده بودند .روی اول آن،  تصویر بچه های دانش آموزی بود با مربیانشان در صحن حرم امام هشتم علیه السلام. داخلش هم متنی نوشته بودند برای دعوت .بگذریم که زیاد رسا نبود ولی منظورش را رسانده بود. امیر حسین که رفت آن طرفتر، پاکت را دادم به علی گفتم روم نشد به امیرحسین برگردانم من نمیتونم بیام. علی هم از من گرفت ... .
این چند خط را نوشتم که بگویم این طوری شد که تا عکس بچه ها  و مربیانشان را دیدم به یاد او افتادم. پسری گندمگون ،لاغر ، با قدی متوسط  و استخوانهای درشت گونه ، موهای کمی فر که همیشه عینکی با قاب مشکی به چشم داشت .من که جوانی خود را خیلی با او دم خور بودم صورتش را همین طوری در ذهنم قاب شده دارم همراه با آن لبخند نمکین اش.
 یادت بخیر ابراهیم، ابراهیم یادگاری.

 

از نسل اول بچه های دانش آموزی مسجد همان که پایه گذارانش آقایان همتی و قاسم باقری و مجتبی قدوسیان و جواد اشرف و سید رسول صادقی بودند(  که بار اصلی اش را حاج قاسم به دوش کشید ) باید کسی پیدا می شد که حرکت شروع شده را ادامه دهد از بیرون جمع مان چند نفری به مجموعه ورود کردند ولی نتوانستند خود را با مجموعه هماهنگ کنند و رفتند. باید کسی از درون مجموعه می بود که مورد اعتماد بزرگان جمع هم باشد . از آن نسل اول  ، ابراهیم بیشتر از همه شرایط اش را داشت که مربی دانش آموزی شود . اولش شیطنت های تازه جوانی اش اجازه نمی داد این مسئولیت را قبول کند دو سه باری پیش من غرش را  زده بود که از جمع رفقا دور شدیم و سرمان را به یک سری بچه گرم کردیم  ولی خیلی زود باهاش کنار آمد . قاسم کارگر و علی صحراپور و دوسه تا از رفقای دیگر را با مشورت قاسم باقری کنار خودش جمع کرد و تیمی شدند که برنامه های دانش آموزی را سر  وسامان دادند. مجید اکبر شاهی، اسدی، مسلم  و همین علی اخوان  و خیلی دیگر از خوبان جمع مان محصول برنامه های دانش آموزی آن زمانه ابراهیم اند . جوانکی که تازه دانشگاه قبول شده بود آن هم دانشگاه امام صادق آن زمان- که دانشجو  در آن سربازی بود که بایستی نظام جمع  سیاسی و تفکری طیفی از انقلابیون را با اشل و دستور آن ها می آموخت  و تنها پنج شنبه و جمعه را به او مرخصی می‌دادند که از دانشگاه بیرون بیاید که  هیچ جوری در کت آدم هایی مثل ابراهیم اینگونه زندگی  نمی رفت که نمی رفت و بالاخره عطای آن دانشگاه را به لقایش بخشید و نیمه کاره درس را رها  کرد- و  با هر دوز و کلکی بعد از درس می زد از دانشگاه بیرون (که اصطلاح بهترش فرار است ) که خاطرات  اش را قاسم کارگر بهتر از همه می داند، می آمد  تا برنامه های دانش آموزی  را پیگیر باشد و چراغ دانش آموزی را روشن نگه دارد. خیلی از کهنه جوانان محل از همین عکسی که اولش گفتم با ابراهیم دارند آن ها دانش آموز و او مربی شان .

او به گردن خیلی ها حق دارد برای خیلی ها زحمت کشید تا اینی  شدند که حالا هستند . ابراهیم مربی خوبی بود در دانش آموزی. جذابیت و حوصله یک مربی را داشت اهل خدا و پیغمبر هم بود هیئتی بود خیلی هم با صفا بود.
نمی خواهم از او بت بسازم . خیلی هامان مسیر بعد زندگی او را می دانیم یا شنیدیم  که به سختی گذران کرد ولی  دور از انصاف است که خوبی هایش را فراموش کنیم. به ما ها که خوبی اش رسید .
یادت بخیر ابراهیم ، ابراهیم یادگاری.

نوشتم که بدانیم این راه ، راه پاخورده ای است جوانان خوبی آمده اند و کارکرده اند تا تنور دانش آموزی مسجد گرم بماند .
نوشتم تا چیزی نوشته باشم از ابراهیم، ابراهیم یادگاری، دوست خوب جوانی ما.
مضمون پیامک  احمد اسلامی که  اول محرم برایم فرستاد این بود برادر ابراهیم یادگاری  مرحوم شد . من پیام را برادرِابراهیم خواندم به احمد زنگ زدم که کدوم برادرش؟ گفت خودش . باورش برای من سخت بود ولی باید می پذیرفتم که اجل به سراغ ابراهیم آمده و بردتش.

آن روز نتوانستم در خانه شان بروم یعنی هر جور فکرش را کردم  نشد. رویم نمی شد به صورت پدر و مادرش نگاه کنم ، پدر و مادر مهربانش . این کار ماند برای روز تشییع . همه سر کوچه شان در کوچه حیدری جمع بودیم . همان جایی که خیلی شبهای جوانی مان را گذرانده بودیم  . همه رفقای نسل اولی و دومی و سومی و...
هنوز تابوت را نیاورده بودند به رضا ملانوری گفتم بیا بریم درخونه شان به پدرش تسلیت بگیم سخت بود ولی باید می رفتیم . رفتیم ، با بغض  تسلیت گفتیم پدرش هم مثل همه پدرهای پسرمرده بود . خراب. خرابِ خراب. نگاهی به ما کرد در آغوش مان کشید  چه کار سختی بود.  این  موقع ها ی زنده بودن هزار بار مردن است . به دور و بری ها نگاه کرد و گفت همه دوستانش دکتر و مهندس شده اند  . داشت گریه می کرد و می گفت،  ما هم کاری به غیر از گریه از دست مان بر نمی آمد .

او را تا قبرش مشایعت کردیم  به خاک سپردیمش  خیلی گریه دار بود غیر از این کاری از دست مان بر نمی آمد .
همسرش بالای قبرش گفت راحت بخواب  ابراهیم تو که هشت سال نگذاشت پسرت شب آرامی را به صبح کنی  امشب را راحت بخواب . پسرش مریض بود اوبتیسم داشت .

این چند سال آخر مشکلات و سختی های زندگی، او را خیلی  مشغول خودش کرده بود خسته شده بود و رفت .
ابراهیم مرد ما هم می میریم ولی زمانه ای را که او در این راه قدم برداشت هنوز مانده است و می ماند. دانش آموزان شورو شر زمانه او حالا شده اند مربیان دلسوز .بچه ها را جمع می کنند وقت برایشان می گذارند  اردو می برند مشهد می برند مثل خود او . او این جا زنده است و جریان دارد .
یادت بخیر ابراهیم، ابراهیم یادگاری .

برای ختم اش می خواستم متنی بنویسم و بخوانم دیدم بساط اش جور نیست گفتم برای اختتامیه دانش آموزی بخوانم تا چیزی از او گفته باشم . به علی اخوان زنگ زدم و گفتم که اگر می شود ده دقیقه ای به من وقت بدهید گفت خبرت می کنم  زنگی نزد  پس از برنامه  پیامی ازش گرفتم " منتظر بودیم نیامدید "

ابراهیم ! خیلی از خاطراتمان مانده  که این مقال ظرف گفتن اش نیست . روزی خواهم گفت . یادت بخیر ابراهیم.

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۰۷/۰۱
علی اکبر قلیچ خانی

ابراهیم یادگاری

نظرات  (۴)

سلام

خدابیامرزتشون

پاسخ:
ابراهیم برای من نمرده است
۱۷ دی ۹۲ ، ۱۳:۴۵ امیر فرهبد

خدا رحمتش کنه

یادش به خیر

پاسخ:
سلام برادر، چه عجب!خیلی خوش اومدی. بیشتر به ما سر بزن
خدابیامرزتش...از اولین خاطره ای که از هیأت دارم،4-5 سالگیم،ایشونو یادم میاد تا اواخر عمرش...کسی که منو هیأت میبرد دایم زیرابم رو پیش بابام میزد.کهمن با بزرگتر از خودم دوست میشم و شوخی میکنم.بابام هم قدقا کرده بود با بزرگتراز خودم شوخی نکنم.میگفت با من شوخی کن.عیبی نداره.من کبریت بی خطرم... کبریت بی خطری که ازارش به هیچ کس نرسید و بجز خوبی ازش یاد نمیشد...روحش شاد
پاسخ:

سلام ممنون که سر زدی

۰۱ مهر ۹۲ ، ۱۲:۵۴ علی چلچله
سلام 
اسمشو عوض کردم و چند کلمه ای تغییر دادم 
با اسم و ادرس خودتون تو کوله چلچله گذاشتم.
در ضمن پیوندتون کردم باافتخار.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی