...

سلام ، آمدم تا باشم

سلام ، آمدم تا باشم

طبقه بندی موضوعی

سال دوست

شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۲، ۰۹:۳۵ ق.ظ

 

چند زن چادری نشسته بودند دور مزاری و داشتند گریه می کردند مردها هم کمی دورتر ایستاده بودند.

 سالمرگ ابراهیم .دیروز 24/8/92.  کمی دیر رسیدم. دیدم  رفقای قدیم خیلی هاشان هستند. علی نصیری، جواد ذوالفقاری، حمید پیرنظر، رضا مهرعلی، علی و حمید ترکی، قاسم کارگر، کاظم جوادی نیای جدید و جارچی ما، مهدی شرف آبادی و محمد پورمنصوری کمی بعدتر محسن رحیمی و مجید اخلاقی و احمد احمدی شریف و امیر کفاش و احمد جنانی هم آمدند از بچه های نسل بعدترهم علی اخوان،مجید اکبرشاهی،احمد اسلامی، افشار و محمد ما هم بودند. از مسجدی ها هم چند نفرآمده بودند. حاجی اهوارکی ، روح ا... اسماعیلی و عباس باقری.  از همه شان ممنونم. شاید چند تا از قلم افتاده باشند ازشان عذر میخواهم. از عباس پرسیدم قاسم کجاست؟ گفت پنی سیلین زده و حال نداشت بیاید. از او بخاطر این نیامدن هاش ناراحتم. بعضی هم کاش می آمدند.

دیدن صحنه ای که چند زن ، مادرانه ، خواهرانه ،همسرانه، دخترانه کنار سنگ قبر عزیرشان در عوض  خودش  نشسته اند  و زبان می گیرند و اشک می ریزند و ناله می کنند برای من که احساساتی ام تحملش سخت است. مخصوصا وقتی که آن مادر را بشناسی و مهربانی اش را برای پسر رفته اش  دیده باشی. یا همسری، که دیده باشی با دامادش از سالن عروسی بیرون آمدند و همه برایشان آرزوی سفیدبختی کرده بودند و حالا خاک نشینی اش را. دخترش را که یکی دوسال از دختر من بزرگ تر است وتقدیر زمانه  برای او خواسته که بجای شیرین زبانی برای پدرش باید با سکوت اشک آلودش با قبرپدر ارتباط بگیرد... ایستادم و نگاه کردم . رسول کمی دورتر از قبر ایستاده بود دستانش را بغل گرفته بود . پدرم میگوید هیچ موقع این طور دستت را بغل نگیرکه غم می آورد ولی وقتی غم داشته باشی فکر کنم بهترین حالت ایستادن همین طور باشد. .پدرش کنارش آمد زودی رفتم و عرض تسلیت کردم هر دویشان را بغل گرفتم کاش می شد بلندبلند گریست. رفقا هم آمدند و تسلیت گفتند. جواد، دوربینی آورده بود و عکس می انداخت .بعد از چند دقیقه نوبت ما شد که بر سر مزارش بنشینیم. سنگ سیاهی که عکس جوانی ابراهیم را رویش انداخته بودند و با خط شکسته نستعلیقی که کشیده هایش شبیه خط معلی بود بزرگ نوشته بود محمد ابراهیم یادگاری . طلایی ،رنگش کرده بودند. نشستم فاتحه ای خواندم . پایین اسم ابراهیم کوچک نوشته بود فرزند فضان. باقی اش را ندیدم.

روضه خوان سر مزار اعلامیه ابراهیم را دست گرفته بود و هر از گاهی خادم الحسینی می گفت و از زبان خانواده زبانحالی می گفت روضه هم روضه خرابه شام و حضرت رقیه را خواند ودید نگرفته، آخرش هم کمی روضه حضرت ابالفضل را خواند. بدسلیقه گی کرد . فردای عاشورا باشد و بدن حضرت روی زمین و آوارگی اهل بیت و تو این روضه ها را انتخاب کنی و بخوانی ...چه بگویم. با چند تا دعا کارش را تمام کرد با همه دوستان سلام و احوالپرسی کردم. حوصله ام رفته بود

به علی گفتم که برویم به مادرش تسلیت بگوییم گفت اولش اینجا بودم و گفتم. به مجید و سایر رفقا گفتم آمدند رسول مادرش را صدا کرد .مادرش بین زن ها نشسته بود. به سختی بلند شد همانطور که گریه می کرد کنار ما آمد کاش صدایش نمی کردیم. گریه میکرد و تشکر می کرد و برای پسرش از ما حلالیت می طلبید گفتم هر هفته هیئت بیادشیم گفتم ما همیشه به نیکی یادش می کنیم و بچه ها هم جملات دیگری گفتند که کاش تسلایش بشود . این مادری که من دیدم این قطرات برای خرمن در آتشش خنکی نمی آورد. چشمم بدنبال پسرابراهیم بود به علی ترکی گفتم کوش ؟ چشمی دواند کمی دورتر مادرش دستش را گرفته بود و داشت می آوردش سمت مزار... چه بگویم .

 آخر مراسم، بگو بخندهای دوستان را  بر نمی داشتم . جواد جمع مان کرد و چند تا عکس انداخت . یکی گفت بگذارش در وبلاگت یکی گفت کاش ما را بهتر می نوشتی در قاسم آبادت، یکی گفت گفتم این حرف ها بگوش اکبر برسد فردا می کندش در وبلاگش و من هم حوصله ام رفته بود با همان چند تا زن .حس جواب دادنشان را نداشتم شاید اگر روز دیگری بود و می دیدم "غبار" بین رفقا جا باز کرده خوشحال می شدم ولی حالا نه.

آن مرد نخواند آن روضه ها را سر قبر ابراهیم ،من که می توانم . خیرش برای ابراهیم .

"...راوى مى‌‏گوید: هر چه را فراموش کنم، هرگز کلمات زینب علیهاالسلام را فراموش نخواهم کرد

او با دلى شکسته و صدایى محزون می گفت: وامُحَمَّداه! صَلّى‏ عَلَیْکَ مَلیکُ السَّماء، هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ الْأَعْضاءِ، یا مُحَمَّداه! بَناتُکَ سَبایا وَذُرِّیَّتُکَ مُقَتَّلَة، تَسْفى‏ عَلَیْها ریحُ الصَّبا، هذا حُسَیْنٌ بِالْعَراءِ، مَجْزُورُ الرَّأسِ مِنَ الْقَفا، مَسْلُوبُ الْعِمامَةِ وَالرِّداءِ؛

اى محمد صلى الله علیه و آله! درود فرشتگان آسمان بر تو باد! این حسین توست که در خون غلتیده است و پیکر او پاره پاره شده است. اى محمد صلى الله علیه و آله! دختران تو اسیر شده‌‏اند و فرزندانت کشته گشته‏‌اند و باد صبا بر پیکرهایشان مى‌‏وزد. این حسین توست که روى خاک افتاده، سرش را از قفا بریده‌‏اند، عمامه و رداى او را به یغما برده‌‏اند.

زینب علیها‌السلام همچنان سخن مى‌‏گفت و دوست و دشمن مى‌‏گریستند.

زینب علیها‌السلام ادامه داد:

بِأَبِی مَنْ [أَضْحى‏] عَسْکَرُهُ فی یَوْمِ الإثْنَیْن نَهْباً، بِأَبی مَنْ فُسْطاطُهُ مُقَطَّعُ الْعُرى‏، بِأَبِی مَنْ لا هُوَ غائِبٌ فَیُرْتَجى‏ وَلا جَریحٌ فَیُداوى‏، بِأَبِی مَنْ نَفْسی لَهُ الْفِداءُ، بِأبِی الْمَهْمُومَ حَتّى‏ قَضى‏، بِأبی الْعَطْشانَ حَتّى‏ مَضى‏، بِأَبِی مَنْ شَیْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدِّماءِ؛

پدرم فداى آن کسى باد که (خیمه‏‌گاه) سپاهش روز دوشنبه غارت شد. پدرم فداى آن کس باد که طنابهاى خیمه‏‌اش بریده و بر زمین افتاد. پدرم فداى آن که نه سفر رفته است تا امید بازگشتش باشد و نه چنان زخمى برداشته که امید مداوایش باشد. پدرم فداى آن کس که جانم فداى او باد. پدرم فداى آن کس که با دل پرغصّه جان سپرد، پدرم فداى آن کس که با لب تشنه شهید شد، پدرم فداى آن کس که از محاسنش خون مى‏‌چکد».

 دلها مى‌‏رفت که از سینه‌‏ها بیرون بزند، باران اشک به احدى مجال نمى‏‌داد، زینب این بار اصحاب جدّش را مخاطب ساخت و گفت:

یا حُزْناه! یا کَرْباه! الْیَوْمَ ماتَ جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ، یا أَصْحابَ مُحَمَّداه! هؤُلاءِ ذُرِّیَّةُ الْمُصْطَفى‏، یُساقُونَ سَوْقَ السَّبایا؛

امروز گویا جدم رسول خدا از دنیا رفته، اى اصحاب محمد صلى الله علیه و آله! اینان فرزندان پیامبر برگزیده‏‌اند که آنان را همانند اسیران مى‏‌برند.

سکینه قدم پیش نهاد، پیکر پاک پدر را در آغوش گرفت، هر چه تلاش کردند وى را جدا کنند ممکن نشد، جماعتى از اعراب آمدند و سکینه را کشان کشان از پیکر پدرش جدا ساختند (ثُمَّ إِنَّ سُکَیْنَةَ اعْتَنَقَتْ جَسَدَ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَاجْتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الْأَعْرابِ حَتّى‏ جَرُّوها عَنْهُ)....

وصلی ا... علیک یا اباعبدالله

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۲۵
علی اکبر قلیچ خانی

سالمرگ

ابراهیم یادگاری

نظرات  (۶)

سلام اکبر جان خداخیرت بده ممنون از اینکه تلاش صادقانه میکنی . همه عشقم تو رفقام ابراهیم خدابیامرز بوده و هست و خواهد بود چه روزها و شب هایی که به یادش صفا میکنم. دعا میکنم دربهترین جایگاه نزد خداوند باشه و هممون عاقبت به خیر بشیم . التماس دعا
پاسخ:
سلام برادر، آن روزگارها دگر تکرار شدنی نیست.
۱۱ تیر ۹۳ ، ۱۵:۳۹ محمدرسول یادگاری

اکبرجان ممنونکه نوشتی

انشا... یک روز کمکت میکنم که ناگفته های داداشو بنویسی

 

پاسخ:
سلام برادر در خدمتیم تا وقتی من زنده ام ابراهیم هم زنده است
۲۷ آبان ۹۲ ، ۱۰:۱۴ سید رضا ابراهیمیان
با سلام
روحش شاد
پاسخ:

یادش گرامی

روح ابراهیم شاد و دم اکبر عزیز گرم که یادی از دوست از دست رفته مان کرد.
پاسخ:

سلام ممنون که سرزدی

باسلام وادب خدمت برادرعزیزم اکبرآقای قلیچ خانی
ازاین که آنقدرزیبامتنی رابرای دوست عزیزتون ابراهیم یادگاری(که خداوندباسالارشهیدان محشورش کند)نوشتید،بسیارسپاسگذارم.
درآخربرای شمااستادارجمندآرزوی موفقیت راازحضرت حق خواستارم.
یاعلی

پاسخ:
       سلام ممنون که سر زدی
صلی ا... علیک یا اباعبدالله

ممنونتم غبار
علی یارمون
پاسخ:

صلی الله علیه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی