...

سلام ، آمدم تا باشم

سلام ، آمدم تا باشم

طبقه بندی موضوعی

دلیلی برای لمس شدگی امیرحسین

دوشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۵۴ ق.ظ


در حدود 20،25 سال پیش  پارک شمشیری دورش حصاری بود شامل دیواره نصفه ای که رویش نرده های آهنی کارگذاشته بودند.  بیشتر شبیه جنگل بود تا پارک، یکسری درخت کاج بلند داشت و یک حوض وسط آن ، همین.

در محل همه همدیگر را می شناختند هر کوچه و برزن، قدیمی و تازه آمده اش معلوم بود و می شد از سلام احوالپرسی شان فهمید که چه کسی قدیم تر است و مورد احترام تر . ما همسایه هامان همه فامیل هایمان را می شناختند و باهاشان سلام و احوالپرسی داشتند . عمویم از سرکوچه هر کدام از همسایه ها را می دید کلی جویای احوال شان می شد. بعضی همسایه ها هم که از بابام رودربایستی داشتند گله من و مسلم را به عمویم می کردند که بابا این ها تو کوچه همه اش توپ به در و پنجره ما می کوبند و... او هم مردانگی می کرد به بابامان نمی گفت و خودمان را می کشید کنار و : بار دگر تکرار شود به داداش می‌گویم...

محله دو تا جای بازی داشت یکی چهاردیواری بود که زمین خاکی مسطحی بود با دو تا تیر دروازه، و یکی پارک شمشیری. پارک کوکب را بعدها ساختند، زمان دولت سازندگی. جای تفریح دیگر هم که نبود، نه کامپیوتری بود نه اینترنتی، نه سینمای درست و حسابی ، فیلم هایی هم که آن زمان ساخته می شد غالبش برای این بود که بروی یک دل سیر گریه کنی و برگردی .ویدیو را هم که قانونا نباید می داشتی ما هم که کلا پولش را نداشتیم که داشته باشیم تلویزیون 14 اینچ سیاه و سفید کل دارایی سمعی بصری مان بود.

برنامه تلویزیون از ساعت 4 شروع می شد دو تا شبکه، فکر کنم تا 11 یا 12 نیمه شب. قبل و بعدش همه اش جنگ برفک ها بود آن هم فقط از ساعت 5 تا6 برنامه کودک داشت که 15 دقیقه اولش نقاشی های ارسالی را پخش می کرد . جوانان محل جایی نداشتند که بروند چه برسد به بچه ها.

جوانان هر کوچه، گنده هایشان سرکوچه جمع بودند. جوانان الاف معمولا یا خدمت رفته های بیکاربودند یا از خدمت فراریان که صبح تا شب سرکوچه بودند بعد از ظهرها سرکوچه شلوغ تر بود آن یکی جوانان که صبح تا عصر سرکار بودند بعد از ظهر به آن ها می پیوستند این ها چند تا دکمه بالای پیرهن را باز می گذاشتند و پشم سینه را فر داده  و می انداختند بیرون و سبیلی بالای لبشان. در تابستان پیرهن آستین کوتاه و در زمستان کاپشن سبز خلبانی می پوشیدند و یعنی قوی و گنده لات این کوچه منم. آن ها هم که دنبال تفریح بیشتر و سیگار دود کردنی و قهقهه جوانی بودند می رفتند پارک. باید خیلی از سیگار کشیدنت می گذشت تا اجازه این را داشته باشی سرکوچه خودتان سیگار بکشی. جوجه جوانی اگر کنار گنده لات کوچه وایمیستاد همینش امتیاز بود سیگار کشیدنش یعنی پررو گری ، که می زدند در گوشت که حواست راجمع کنی.

جوانان  محل آمار همه دخترهای محل را داشتند کی اهلش هست و کی نیست . اگر جوان غریبی را می‌دیدند با یکی از دختران محل، بهش گیر می دادند که اینجا چکاره ای و دعوایی، که طرف ، دیگر به نوامیس این محل چشم بد نداشته باشد،  ولی برای خود بچه محل ها حلال بود تکه اندازی و چشمک زدن و نامه بازی با دخترانی که کمی رویشان را شل تر می گرفتند و یا چشم به چشم شان می دوختند.  معرکه جوانان بیکار محل پارک بود آن هم ته پارک تا سیگاری بکشند و کلی بگو بخند جوانی کنند .

بچه های مسجدی تمام دکمه های پیراهنشان را می بستند ته ریشی، سر به زیر می رفتند و می آمدند معمولا بین جوانان مذهبی و سرکوچه ای تنشی وجود داشت.

قدرت مسجدی ها زیاد بود در آن زمانه در هر کاری اجازه دخالت داشتیم . حتی کیف پول شان که این قدر پول در جیب تان چه می کند و در اتوبوس نباید نگاهت به سمت بانوان باشد و همان جا غالبا حکم صادر کرده و اجرا می شد با چکی یا یک نوع برخورد لفظی یا فیزیکی که طرف متوجه اشتباهش بشود.

خب همه که انقلابی نبودند و نسخه تقوا هم که نمی شود برای همه نوشت . جوان است و هیجانات جوانی اش. کسی هم که فکر این حرف ها  ومدیریت روانی شهر نبود و نیست که. به جوان می گفتند یا کار کن یا درس بخوان یا زن بگیر. تازه درس خواندن آنزمان جز آپشن های محل ما نبود دیپلم گرفتی ، خدمت ، کار و ازدواج.

مادرم نمی گذاشت که ما پارک برویم دستورش تا تیر روبروی  خانه امیدینا بود( همان عکسی که در بن بست کوچه اول (5) هست) ما هم جراتش را نداشتیم از آن بیشتر برویم آخر خلاف مان تا مغازه آقا طالبی ختم می شد. در بچه گی از این سخت گیری خانواده کلی شاکی بودم و می دیدم بچه ها میروند و می آیند و من باید محروم باشم.

 جوانان الاف پارک نشین بعضی ازاین بچه هایی را که می رفتند پارک برای بازی را به لطایف الحیلی می‌کشیدند ته پارک و کمی باهاشان ور می رفتند با این بچه هایی که پدر و مادر از دست شلوغی شان عاصی شده و برای چند دقیقه نفس راحت کشیدن انداخته بودندشان پارک ،  آن ها می شدند طعمه جوانان هرزه ای که  هیجانات جوانی شان را فروکش کنند ناتوانانی که قدرت تحلیل این مهربانی را ندارند مورد تعدی قدرتمند بی اخلاق ها قرار می گرفتند. پارک شمشیری بود و این اتفاق ها . این جریان  به گوش چند تا از جوانان مسجدی رسید رگ گردن زده بیرون که چرا چنین و رفته بودند دعوا با اینان که چرا این گونه اید و ...شاید کسی کامنت خصوصی برایم بگذارد که قصه همچنان ادامه دارد

این قصه در همه محله ها بود.

بعضی از این بچه ها که پایشان رسید به خارج،  چند سال پیش در برنامه ای هماهنگ شده از سمت رسانه های آن ور آبی شروع کردند به خاطره گویی از بچه گی هاشان که چگونه مورد تعدی پنهان در خانه و کوچه برزن بودند و نباید صداشان در می آمد. کتابها نوشته اند داستان هایش را گفته اند مصاحبه کرده اند و... آخرینش خانمی ایرانی است در سوئد که رمانی نگاشته .

بله لمس شدگی، دور از چشم ها، در پستویی، ته پارکی اتفاق می افتاد شکلاتی می خریدند دستی به سربچه بی خبر از همه جا می کشیدند و می بردند ته باغی تا کسی نفهمد که اینان دارند این گونه خودشان را تخلیه می کنند و بروز می دهند از سر قدرت جوانی شان ...

اگر راه و کار درستی در جامعه برای رسیدن به قدرت و ثروت و امکانات تعریف نشده باشد از این اتفاق ها زیاد می افتد کسانی مورد تجاوز پنهان قرار می گیرند . نفس این سرزدن ها خوبست ولی با چه هدفی؟  وقتی کنارت می نشینند و می روند حس بدی به تو دست می دهد، نمی توانی به کسی بگویی این که پیش من آمد برای چه آمد و برای چه رفت . آن شب برنامه  بازدید از محله، به من گفتند متنی بنویس که خوانده شود من هم نوشتم از زبان میزبانی که میهمان ارجمندی ولو ناخوانده در خانه اش را زده است و تشریف آورده ولی بعدش دلم سوخت برای کسانی که با چه چشم امیدی نشسته بودند و چه شد... واقعیتی است که محروم محروم است از خیلی چیزها و قدرتمند قدرتمند است در خیلی چیزها . این وجدان است و حس احترام به شعور و فهم انسانی که فارغ از هر قدرت و حرمانی می تواند به انسان ها لذت خوش زندگی کنار هم را بچشاند . همه حق دارند به خواسته هاشان برسند چه آن بچه ای که می‌رود در پارک برای بازی چه آن جوانی که جوان است و میخواهد تخلیه هیجان نماید ، صحنه وقتی به زشتی می گراید که به حق انسانی هم احترام نگذاریم و برای رسیدن به خواسته هامان دست به هر کاری بزنیم. به آن بچه چه مربوط که جوان می خواهد ارضا شود ولی وقتی هر چیزی جای خودش نیست ربط پیدا می کند....

برای یک اعتراض ساده ببین باید چه آسمون ریسمونی ببافم...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۱۱/۰۷
علی اکبر قلیچ خانی

پارک شمشیری

نظرات  (۷)

بعضیا میان و میرن....
اما خودمون که خودمونیم و باهم. پس صاف و یه دست و داداشانه دور هم جمع شیم و بگیم ما مضی مضی. ازین به بعد دقیقا چه کارایی رو باهمدیگه شروع کنیم بهتره ؟ خب فلانی مسئول چی باشه؟  ....
5بار هم از تصمیم کبری برای فرداها
۱۲ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۵۹ محمد تقی عسکری رکن آبادی

و اما ...

در شب مذکور به محله ی ما چه تجاوزی شده که اثراتش انقدر درمتن شما و امیر حسین هویداست

راستی دیوار خانه ی تاریخی ما را هم مورد عنایت قرار دادند و قبل از اینک طعمه بساز بفروش ها شود دستی به سرو گوشش کشیدند

حواسمان باشد با جناب وزیر ته پارک نرویم

 

پاسخ:
کامنت قبلی را برای این نظر گذاشتی شیطون. تجاوز تا چه طور باشد کی باشد کی خبردار شود چه عایدت گردد....این سئوال ها و جوابش برای لمس شدگی خیلی مهم است...
۱۲ بهمن ۹۲ ، ۱۱:۴۶ محمد تقی عسکری رکن آبادی

سلام

برادر گاهی اوقات که دوستان تو نظراتشون انتقادی می کنند که بوی مزاح هم میدهد خیلی کوبنده پاسخ می دهی مراعات حال ما رو بکن

دیوارتان بلند

یا علی

پاسخ:
سلام برادر، ببخشید  اشتباه از منه، کم طاقت و بدحالیم دوستان ببخشایند
۱۰ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۳۹ چلچله مهاجر
چند گریزی در وبلاگ مرده ای میان زندگان آمدم . قابل توجه است . 
خواستم بنویسم . . . ننوشتم !!
یه نیش ترمز بزن با هم بریم داداش !! اگه هم مسیریم !!!
علی یارمون
 

پاسخ:
علیکی را کامنت گذاشتم ته بن بست ششم. دیوار ما بلند نیست راحت می شود ازش پرید خوشیم به خاک پای دوستان بودن
۰۸ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۳۰ چلچله مهاجر
ما که نفمهیدیم چی شد ؟ 
دوستان اگر فهمیدند به زبان خودمون توضیح بدهند تا ما هم تو جریان قرار بگیریم . 
البته که بین شصت پا و شقیقه حتما ربطی وجود دارد !!!!!
علی یارمون داداش 
پاسخ:

1- آن موقع که فهمیدید چه شد  که حالا معطل ماندید؟ من  از دوستان   برای درک متن پر ایهام توقعی ندارم. شصت پا و شقیقه و ...
2-  من در اصرار به جهالتم  دوست ندارم حضرت یارم باشد چون این فعلم مغایر مقام حضرت است حضرت شعار نیست فقط ، که بخواهیم لفظ پراکنی اش کنیم به همدیگر . در این فضا همیشه له می شود علیه  و من این فضا را دوست ندارم. یا شعر و مشعر و شاعر و شعور ...

۰۷ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۳۶ احمد اسلامی
سلام آقا...
راستش زیاد نفهمیدم چی به چی شد...
ربط بین خاطرات شما و اومدنه وزیرو عرض کردم...
ولی خاطرات خوبی بود. مخصوصا یدآوری پارک شمشیری که دورش حصار بود و حوض وسطش...
یا علی

پاسخ:
سلام جانم،
نمی توانم واضح و شفاف بگویم شاید دردسر می شود برایم . به صد تا جا باید بزنی و بیچاره خواننده که باید بنشیند و کشف رمز کند از ارتباط ها و کی به کی شد ، گنده لات ها این وسط چه می کنند، چرا آن را آورد ، او  شاهد مثال چه کسان و قماشی است و...خیلی بالا و پایین کردم که چطور بگویم این از آب درآمد تم اصلی اش هم ربط داشت به عنوان امیر حسین. ببخشید اگه اذیت شدی
۰۷ بهمن ۹۲ ، ۱۳:۴۸ امید زکی زاده
شیرین است خواندن خاطرات تان
حالا من نفهمیدم!
این گروهی که اومدن و رفتن ربطشون به ماهم رفت یا نه؟!!!
پاسخ:
نمی دانم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی