قاسم آباد(22)
این نوشته مربوط به تا به الان است بعدها را خدا می داند.
شاید نباید او را این چنین بنویسم شاید بعدها عوض شود آدم دیگری شود، شاید من عوض شدم و آدم دیگری شدم ،شاید مانده تا روزی که تعریفش کنند شاید اینی که من می نویسم نیست، شاید زود است این نوشتار من ،و هزار تا شاید دیگر. نقد این نوشته ،هم می شود خوب دیدش هم بد . هم خام هم عجول ، ولی هر چه می نویسم را دیده ام و جزو خاطراتم هست .
من دوستانم را می نویسم. چه دوستان قدیمم چه جدیدم. رفیق باز نیستم یعنی حال و حوصله اش را ندارم، به همین زندگی ساده کنار خانواده خوشم. ولی جنس دوستی های زیر پرچم او، چیز دیگری است و من نمی توانم راحت از کنارشان عبور کنم.
من با ابراهیم یادگاری، حسین محبی، قاسم باقری ، قاسم کارگر، مجید اخلاقی، علی اخوان و احمد و تمام دوستان طیف خودم و بعدی ها که باهاشان بزرگ شدیم و جوان شدیم و داریم پیر می شویم زنده ام. ابراهیم برای من زنده است چون من زنده ام، رفیق مان زیر خاک رفته، نه رفاقتمان.
دوستانم کسانی اند که ایستادند و ایستاده اند و خواهند ایستاد تا نگذارند پرچمی را که برای حضرتش به آسمان افراشته شد زمین بیفتد. ایستاده اند، غصه اش را می خورند، دغدغه اش را دارند، کار می کنند، حرف می شنوند بی مهری می بینند ولی می ایستند پای بیرقش. آنهایی که زمانی نگه داشتند دوستانی که الان بیرق کش هیئتند کسانی که بعدها این علم را به دوش دارند همه از بهترین دوستان من اند و من به همه شان بدهکار و مدیونم ، دستشان مریزاد. دوستان دیگر هم هر جا هستند و هر چه می کنند و می کنیم دمشان گرم. آخر و عاقبت به خیری مان را از خدا می خواهم...
اولین برخوردی که از اصغر رامندی به یاد دارم فحشی است که در اردوی شمال به من داد. دقیق یادم نیست سال 73 بود یا 74. بزرگ شده کوچه پس کوچه های طحانی . آن موقع تبلیغاتچی های بسیج نشانه شان یک رادیو ضبط دو کاسته عریض بود . یکی هم برای بسیج ما بود درست یادم نیست که قاسم باقری از خانه شان آورده بود، یا نه برای پایگاه بود ولی آنقدر این ضبط در پایگاه بود، ما ضبط پایگاه میشناختیمش.ضبط دوکاسته قرمز. قاسم آن زمان همه چیزش در بسیج بود الان هم همینطور . نوار قرآن، نوارهای حاج منصور، یکی از مشغولیات بچه ها بود مخصوصا در اردوها. شمال اردو رفته بودیم رامسر، رفته بودم در چادر تبلیغاتچی ها حواسم نبود که نوار در ضبط است به کلید رکوردش دست زدم اصغر هم حالی بهم داد و آنطور شد که در ذهنم ماند. آن موقع طیف این دوستان را طفل حساب می کردم هیچ حوصله دم خوری باهاشان را نداشتم.
اصغر قرآن می خواند در هیئت، از قاریان کلاس مجید اخلاقی بود، همیشه در هیئت پرسه می زد سن و سالی نداشت رفقای طیف ما هم آن قدر با شور و حال و فعال بودند که مجالی برای عرض اندام این دوستان نبود همه دوستان نسل ما ،رامندی ها را با اکبرشان می شناختیم نه اصغر. تا زمانی که دهه محرم هیئت، خانه رامندی ها شد . عمویش آشپزی هیئت را می کرد یک طبقه برای مجلس خانمها در اختیار هیئت گذاشته بودند، پدرشان مهربان و کم حرف ، هر بلایی سر خانه شان می آوردیم برای بهتر برگزار شدن هیئت ،چیزی نمی گفت .خانه شان در موقع سینه زنی مثل گهواره کودک این ور آن ور می رفت زنها می ترسیدند هیئت را ترک می کردند ولی حاجی رامندی به رویش هم نمی آورد. خانه اش خرابتر از خودش برای امام حسین نیست. تا به همان جریان سال 76 خوردیم بعد از چند اختلافی که بین دوستان افتاد و حاج قاسم چند مدتی کنار بود و بعد برگشت تابوی ترک هیئت شکسته شد . تا آنزمان همه مان به نوعی حیات معنوی مان را مدیون هیئت می دانستیم و بدون هیئت خود را در مهلکه گناه می دیدیم دوستان طیف ما کم کم چشم هایشان باز شد دیدند خیلی ها هستند که هیئت نمی آیند ولی زندگی روبراهی دارند و چند هفته نیامدند و دیدند اتفاق خاصی نیفتاد و دیگر نیامدند. بهانه شان جور شد گیرشان بیشتر ، و آمدنشان هم با حاشیه همراه بود دیگر حوصله در هیئت نشستن را از دست دادند . پرچم هیئت قداست قبل را برایشان نداشت. جای دیگر می رفتند ولی دل به اینجا نمی دادند. بعضی ها هم که از این هیئت رفتند که رفتند، هیئت آمدن از سبد کالاهای ضروری برخی دوستان کنار رفت. هیئت جای خالی زیادی پیدا کرد. هیئت از بزرگترهایش خالی شد چند تا بیشتر نمانده بودیم،آنهم نه همه مان پای کار. و این شد محل رشد و بروز نوجوانانی که سالها بود پشت بچه های قدیمی مانده بودند و به چشم نمی آمدند. این ذهنیت که اگر این بچه ها نباشند کار هیئت می ماند نیز در ذهن حاج قاسم کم رنگ شد. بچه های جدید آمدند کم تجربه بودند ولی حرف گوش کن و مودب. خیلی پرکار و کم ادعا . من که با آمدن این طیف از دوستان خیالم خیلی راحت تر شده بود. یکی شان اصغر رامندی بود ورزش می رفت تکواندوکار بود، قد و هیکل داشت خوب هم سینه می زد آمد میاندار ته صف هیئت وایستاد و کم کم جلوتر آمد تاحالا که ،او هست و میدان اصلی سینه زن های هیئت. اکو هم دست گرفت. آن زمان ها وضع مالی هیئت مثل الان نبود که کسی نذر کند و خرج کند تا دیگران سر دردهیئتی بگیرند، باید خیلی این دستگاه ها و میکروفون ها را وصله و پینه می کردی تا صدایی به بلندایی که حاج قاسم میخواهد ازش در بیاید. کنار آمدن با صوت هیئت ما، وقتی که حاج قاسم میکروفون به دست میگیرد کار هر کسی نیست، یادم نمی رود خدابیامرز حسین نعمتی را، او هم بچه فنی و کار راه انداز بود ولی نتوانست با صوت هیئت و بچه های هیئت و خواسته حاج قاسم کنار بیاید. فقط اصغر است که این همه طاقت دارد. حتی قاسم اسلامی هم اینطور نیست.
قومیت رامندی ها به قوم تات بر می گردد. فکر نکنم در قوم و قبیله تات بتوانی 10 خانوار مثل خانواده رامندی هایما پیدا کنی که این همه ساکت و صبور و ماخوذ به حیا باشند، از چشم کاظم شان-خدابیامرز- دریا دریا حجب و حیا می بارید از دیوار صدا در می آمد از او نه.خداش بیامرزاد. آن یکی هاشان هم کم و بیش همینطورند
ظرفیت شنیداری اصغر بالاست چیزی که خیلی به درد جمع های هیئتی می خورد و کم یافت می شود. نمی دانم چای هیئت چه دارد که خیلی ها ظرفیت خوردنش را ندارند با چند استکان می شوند مدعی و پرحرف و ادعا مثل من.
دنبال شیخ می رود شیخ با او در رفت و آمد از همه راحت تر است .زبانش در اختیارش است می شود بهش چیزی گفت و از دیگری نشنید.
کار راه انداز است صبح های زود به سرکار می رود شبهایی که هیئت در نیمه دوم سال است انگار مستقیم به هیئت می آید بعد هیئت به خانه می رود .
در هیئت می خواند ذوق شعری دارد ولی هیچ کدامش به خادمی اش نمی رسد. حس شاعرانه اش ، رفتار رزمی اش با دوستانش به هم نمی خورد، ولی هست. با آن که ذوق لطیف شاعری دارد ولی اگر زیاد حرف بزنی شاید دو تا مشت حسابی هم بخوری البته الانش خیلی آرام تر از چند سال پیش اش است.سعی می کند کاری زمین نماند عارش نیست که در هیئت هر کاری که مانده انجام دهد. خیلی هامان که هیئت می آییم فکر می کنیم شاخ غول شکاندهایم و حضرات را کلی بدهکار خودمان فرض می کنیم که مثلا پارک نرفتیم و آمده ایم هیئت، تازه کلی هم توقع داریم که به ما انواع و اقسام برات زیارات را بسیار و با کیفیتش را عطا کنند. برای همین با دماغ پرباد می آییم هیئت. فکر می کنیم همه خلائق و آدمها باید جلوی ما خم و راست شوند که آمده ایم. و او این احترام را می گذارد. خیلی ساده به خدمت در هیئت فکر می کند .راحت میگیرد که مانده، وگرنه خدمت زیر بیرق حضرت جای آدمهای پر تکلف نیست. دوستان جوان نمی دانند که برای درست شدن یک اصغر رامندی در هیئت چقدرها می آیند و می روند و کارها خراب میشود و خیلی ها کم می آورند و پاپس می کشند تا یکی بماند. آمدنها لشگری است ماندنها نفری. همین هیئت تا حالاش بیش از دو سه هزار نفر بچه هیئتی به خود دیده صدها نفر بودند که پاکار هیئت بودند و در جلسات خادمین شرکت می کردند از همه طیف ها، ولی چند تاشان ماندند با همان شور و شوق و محبت؟ یادمان نرود که الان هم اصلا مهم نیست که در هیئت هستم ، وقتی مُردی در حالی که دستت به پرچم بود و در همه این رفت و آمدنت اهل توقع و ادعا نبودی معلوم میشود که خوب آمده ای، بعد مرگت. وگرنه تا نفس هست امکان خطا هست و تا امکان خطا هست خوف افتادن از خیل دوستدارانش. خیلی از دوستان را میشناسم که چون توقع شان در هیئت و از هیئتی ها ، برآورده نشد دلگیر شدند و رفتند یا میبینی با افاده میآیند . شاید در هیئت خودمان ندیده باشم ولی جاهای دیگر بسیار سراغ دارم. بنا هم نیست زیر این پرچم دنبال ایراد هم باشیم، بناست به هم دلگرم محبتش باشیم. اصغر هم صد تا خوبی دارد و چند تا هم بدی. همین که خیلی تعارفی است پدر مرا در آورده ولی همین که هست و مردانه می آید و کار راه می اندازد دمش گرم. از اخلاقش سوء استفاده هم کرده اند فهمیده و به رویش نیاورده.
خوبِ محض خود حضرتش هست و لاغیر.
دارد به بیست سال می رسد آمدن و خدمت کردنش، من هم زیاد اهل ول خرجی تعریف هام نیستم، دارد با خادمی به جلو می رود برای من و همه آن ها که سر این سفره اند محترم است و احترامش واجب . برای ماندن هر هیئتی، چند تا چنین اصغر رامندی لازمست ...