قاسم آباد (4)
از سال اول ، دهه محرم برنامه گرفتیم یکی دوسال اول، برنامه منزل علی نصیری بود .انتهای خیابان مسیح خواه. مجتبی قدوسیان زیارت عاشورا می خواند قاسم روضه و نوحه اش را .
بعد ها جواد اشرف هم می آمد و می خواند . آن موقع ها این قدر هیئت ها تو نخ سبک و سبک خوانی نبودند خیلی ساده بود . بیست ، سی تا بچه دوم و سوم دبیرستانی هیئتی داشتیم که در شب های عاشورا تاسوعا می شدیم 40 نفر. داشتیم سینه زدن یاد می گرفتیم عشق مان واحد برمشامم می رسد ... بود . شورها این طور نبود که سبک و شعر داشته باشد فقط حسین حسین بود . آخر هیئت هم کرکر خنده بود . خیلی خوش بودیم شاخ برنامه های خانه علی نصیری آمدن سید حمید به هیئت ما بود . او برای بزرگسالان می خواند آمدن او برای ما مهم بود چون نشان می داد برای بزرگ ترها قابل اعتنا شده ایم هنوز دوستان تکه الفاظی را که سید در آن شب بکار برد بیاد دارند. یادش بخیر . عریان سینه زدن در هیئت ممنوع بود . همه با زیرپوش های سفید عرض ادب می کردند. تا پایان دبیرستان قصه همین گونه بود از آن به بعد آزاد شدیم.
چند سالی هم دهه محرم خانه جابر احمدوند افتاد. برنامه هیئت با جلسه قرآن شروع می شد ، مجید اخلاقی که آن زمان شاگرد آقای خدام حسینی در قرائت قرآن بود و بعد ها دامادش شد جلسه را می چرخاند تجوید و درست خوانی قرآن را با بچه ها کار می کرد با این که همه هم سن و سال بودیم ولی بچه ها به عنوان مربی قرآن قبولش داشتند . مجید به خیلی هامان درست خوانی قرآن و تجوید یاد داد. بعد جلسه قرآن هم مداحی بود توسط قاسم باقری که تا چند سال قرائت زیارت عاشورا بود . آخرش هم در همان خاموشی هیئت قاسم نیم ساعتی برای بچه ها صحبت می کرد
یک شب جمعه ای که هیئت دانش آموزی منزل جابر احمدوند بود قاسم بعد از هیئت گفت بیایید اسمی برای هیئت بگذاریم . پیشنهادها داده شد و همه سر نام هیئت محبان فاطمه الزهراء (سلام ا.. علیها) متفق القول شدیم .پول دادیم پرچمش را زدند همان پرچمی که لامپ قسمت پایینی اش را سوزانده. بعد از آن بود که هیئت هایی نزدیک به این نام مبارک در محل و منطقه زیاد شد.
میاندار هیئت ابراهیم یادگاری بود .علی نصیری و حسین محبی هم کمکش می کردند. قاسم، بچه هایی را هم برای مداحی تربیت کرد به آن ها هم می داد نوحه و متن عاشورا بخوانند. حسین محبی و اصغر قدیانی و جلیل نعمتی از اولین ها بودند . ماکت هیئت حاج منصور را قاسم پیاده می کرد. حسین و اصغر در آن سال های اولیه در مداحی خیلی پیشرفت کردند و بسیار عصای دست بودند و برنامه های دانش آموزی و هیئت را در کنار قاسم راست و ریست می کردند .
قاسم چند تا از رفقا که قریحه شعری داشتند را هم سر خط کرد که شعر بگویند. محسن رحیمی بعضی وقت ها نوحه می گفت . روح الله عیوضی از این جا بود که راه افتاد.
بچه ها بزرگ و بزرگتر می شدند فکرهاشان، نیاز هایشان و سئوالاتشان هم همین طور . قاسم هم برای پیدا کردن جوابها خیلی تلاش می کرد . بچه ها نق هیئت بدون سخنران را می زدند .خیلی سخت بود آن طوری برنامه داشتن زحمتش با قاسم بود ولی کسی هم پیدا نمی کرد برای سخنرانی. خیلی این در و آن در زدیم ،آن زمان هم مثل الان نبود که هر کس به خود اجازه دهد در مقام سخنران بنشیند و دین به مردم بگوید . ما که بچه بودیم هیئت بزرگترها هم چنین مشکلی را داشت . هیئت میثاق فقط در دهه هایش سخنران داشت. زمانی شیخ مرتضی بابایی یک مدتی حاج آقا مختاری ، حاج آقا متدین آمدند ولی یا ماندگار نشدند یا به مذاق بچه ها خوش ننشستند
آن زمان ها ما برای دوستی مان تاریخ مصرف به این کوتاهی فرض نمی کردیم بنا بود در کنار هم تا پیری مان را سیر کنیم با هم باشیم زیر پرچم . بنایی که نیمه کار رها شدو ماند .شاید بعدها باز جمع شویم . الان سال هاست که خیلی از رفقا را ندیده ام .
در بسیج هم گرم رفت و آمدش بودیم. اوایل شب های جمعه ستاد ایست و بازرسی می گذاشت ما دیده بودیم که آن ها مورد می گیرند و چطور برخورد می کنند . بچه های جنگ بودند اعصاب درست و حسابی هم نداشتند خیلی هاشان هم خودشان را به اعصاب داغونی می زدند . بچه های ما هم همین را یاد گرفته بودند. الان که به آن زمان نگاه می کنم می بینم ما بخاطر مسجد رفتن مان و بسیجی بودنمان انگار از مردم طلب کار بودیم که آن طور باهاشان برخورد می کردیم . کسی هم نبود ایرادمان را بگوید یا بگیرد یا ما گوش شنوا نداشتیم . قاسم هم آن زمان خیلی در این موارد قاطی بود. کافی بود ببیند پسری به دختری چشم انداخته که سریعا خوابانده بود زیر گوشش . مرحله بعد می آوردنش پایگاه و آخرش هم با حلالیت طلبی حلش می کردند. راستش را بخواهید دوم خرداد و مردم سالاری و... بود که مردم را از نگاه بد و طلبکارانه انقلابیون نجاتشان داد. چقدر حق مردم از آن برخوردها به گردن ها مانده است. نه این که ما این طور بودیم این جماعت اینطور بودند و ما مقلدان بودیم. آ ن زمان یک موقعی چفیه به عوان روسری مد شده بود که خانم ها سر می کردند چقدر سر و صدا و داد و بیداد که این ها آمده اند یادگار جنگ و جبهه را سر کرده اند و از شهدا خجالت نمی کشند و وا اسلاما... ما هم باور کرده بودیم . بعدها که کمی فکر کردیم دیدیم چه دلیلی دارد این قدر به مردم بدبین بود ؟چرا مثبت نیاندیشیم؟ دین اسلام که روشش قاطی بازی نیست و ...این حرف ها را بعدا فهمیدیم . بعدا یعنی خیلی دیر . زمانی که حرمت مان را بین مردم کوچه و بازار از دست دادیم. آن زمان که بسیجی ها و بچه های جنگ را مردم خیلی با احترام و عزت می نگریستند و حرف این جماعت را قبول داشتند ما رسم ناسازگاری با آن ها گذاشتیم وقتی که فهمیدیم این رسمش نیست که آن حرمت ها رفته بودند و جایش را به چیزهای دیگر داده بود. اسلام دین بزرگواری است، با مردم ساختن است، به مردم حرمت گذاشتن است ، دینداری علت طلب کاری و بد برخوردی با دیگرانی که اندازه ما مسلمانی شان را ابراز می کنند نیست و...این حرف ها را بعدا فهمیدیم . بعدا یعنی خیلی دیر .
بعضی از بچه ها هم شب جمعه به شب جمعه پیدایشان می شد در پایگاه . پاتوق ایست و بازرسی ما آیت الله سعیدی قبل میدان فتح بود که آن زمان هنوز میدان نشده بود. نوار خواننده های اونور آبی ضبط می شد اگر دنبالش نمی آمدند نوار مذهبی رویش ضبط می کردیم و در نوارخانه می گذاشتیمش. صندوق عقب را می گشتیم اگر به کسی شک می کردیم مجبور بودیم بوی دهانش را استشمام کنیم. ساعت یک و دو شب بر می گشتیم خانه. همین که اداهای بزرگترها را در می آوردیم خوش بودیم. هر شب جمعه هم کلی سوژه پیدا می شد که سرمان را گرم کند . کافی بود موردی گیر جواد ذوالفقاری می افتاد آن قدر نصیحتش می کرد که ما کف می کردیم .... یکی از بچه ها نوار طرف رااز ماشین اش درآورده بود و او هم گیرمزاج تا مدت ها می آمد مسجد دنبال اصل نوارش .آن نوار هم بین نوارها گم شده بود و شده بود دردسر...
تا رسیدیم به سال 75 ...
بهتر نبود این مطالبتان را به صورت پیام خصوصی برای یکدیگر ارسال می کردید
آقای غبار بنده هم در ایست بازرسی ها بودم و خاطرات خوب و بدی از این روزها دارم ولی این همه سیاه نمایی به نظر بنده جالب نیست شاید بهتر بود اینگونه بحث ها در محافل خصوصی ایراد میشد نه در فضای مجازی که مخاطبی عام دارد و نیت مان از آمدن در این فضا حضور پر رنگتر بسیجیان در فضا بود.