سئوالات یک بی جواب
چرا دوست داریم در زمینه ای که اطلاعات کافی و درست نداریم اظهارنظر کنیم؟
چرا فکر می کنیم از همه چیز مخصوصا دین بسیار سر در می آوریم؟
چرا فکر می کنیم آن قدر اطلاعات داریم که می توانیم صاحب نظر باشیم ؟
این جسارت را که به ما داده است؟
اگر این گونه فکر می کنیم چرا به حوزه نمی رویم و بنشینیم حرف دین را کامل بخوانیم؟
چرا مثلا در زمینه هایی که کلاسی رفتیم و درسی خواندیم و تخصص داریم حرفی نمی زنیم یا مطلبی نمی نویسم ؟
مگر نه این که آدم به هر چه که تخصص و علم دارد سخن بگوید یا بنویسد به عدالت نزدیکتر است ...
چرا این همه ظلم می کنیم ؟
چه کسی باید جلوی ما را بگیرد؟
چه زمان از مرکب ادعایمان پایین می آییم ؟
کدام امام توصیه به چنین کارهایی کرده است؟
در جامعه مردم همه سیاسی اند با کمترین مطالعه پایه ای سیاسی. از همه چیز سیاسی بپرسی واضح به تو خواهند گفت که بطن و اصلش چیست آن ها هم خیلی هاشان البته از دین سر در می آورند و چنان در مورد اعتقادات صحبت می کنند و تیپ روشنفکری می گیرند که انگار این ها را که دانسته اند یا خواهند دانست همه مغز دین است و این همه کتاب و عالم و محقق عقلشان به اندازه این آقا نکشیده است ؟
تا کی در توهم می خواهیم زندگی کنیم؟ توهم دانایی و اظهار نظری.
چه زمان بناست برویم به تخصصی که انتخاب کرده ایم بچسبیم و در آن زمینه اظهار نظر کنیم ؟
چه زمان می خواهیم در زمینه ای که دوست داریم اطلاعات داشته باشیم برویم کمی دقیق تحقیق کنیم و اظهار نظرمان را بگذاریم بعد از دانایی.
چه زمان می خواهیم دست از اینگونه مسلمانی برداریم و کمی برویم سراغ اسلام و ببینیم چه می گوید؟
ما هر چه داریم می خوریم از خودمان است. باور کنید .
دشمن مان داناست و جمع دوستان مان بی اطلاع ومدعی.
من از دوستانی که باهاشان دم خورم و می بینمشان و می خوانمشان می دانم که قاطبه آن ها یکبار هم اصول کافی را تا انتها تورق نکرده اند چه برسد به تامل.
من ندیده ام از دوستان در زمینه ای که تخصص دارند ، حقوق ، مهندسی، پزشکی، اجتماعی، هنر و... کسی از آن زاویه نکته ای ، برداشتی، ذوقی حتی نگرش دینی گفته باشد.
کمتر کسی ازخودمان را دیده ام مقابل کربلا کمی سکوت کرده باشد. همه حرف دارند و حرف می زنند.
کمتر کسی ازخودمان را دیده ام که بجای توجیه نظر اشتباهشان کمی بیاندیشند.
کمتر کسی از خودمان را دیده ام در عین تعصب مقابل حرف حق کوتاه بیاید.
.
.
.
ما داریم وارونه دینداری می کنیم ...
آن کارها را که نباید انجام دهیم چنان با وسواس و دقت سراغش می رویم و به آن جو می دهیم که دیگران را هم جو خور می کنیم .... ولی کجایند؟ واجبتمان، قرآن، نهج البلاغه ، احترام ها...
نزدیک غدیریم... کمی باید بارها را انداخت .القاب را کنار گذاشت ترمزها را کشید از مرکب ها پایین آمد جمع شد. از توهمات و جاهلیت ها فاصله گرفت .
نزدیک همین برکه ، جهاز ها را زیرپای رسول ریخت تا بالای آن بایستد. کنار مرد بایستد .دست مرد را بالا بگیرد. کنار او حرف های مهمی خواهد زد...کنار حق ایستاده ، حق هم دستش را به او داده و باز مثل همیشه می خواهد حرف حق بگوید ... آن بالا می خواهد دین مان را بگوید.
بیا این بار کوتاه بیاییم...
سلام