قاسم آباد(8)
فکر کنم این قسمت برایم خیلی مهم باشد ... زیاد هم مهم نیست بی خیالش .
اواخر سال 75 و اوایل 76 زمانی بود که مردم به شدت سیاسی شدند. بعد از 8 سال مشکلات جنگ و 8 سال فشار سازندگی شعارهای جدیدی شنیده می شد . رئیس جمهور جدید خواهیم داشت یا نه ؟ آیا سردار سازندگی را با لطایف الحیلی به ریاست این مردم برش می گردانند یا نه ؟ و... حرف ها و سئوالات رایج مردم بود . بالاخره کاندیداهای ریاست جمهوری معلوم شدند. ناطق نوری کاندیدای جناح راست بود می گفتند که قوه حاکمه نظرش به ایشان است . ناطق رئیس مجلس بود و از یک سال قبلش برنامه تبلیغاتی اش را با سفرهای پر سرو صدا به شهرستان ها شروع کرده بود. ری شهری مردی معتدل به زعم ما و البته کم سرو صدا بود.زواره ای هم بود و خاتمی. خاتمی شعارهایش و طیف پشتیبانش زیاد بودند. ما اولش طرفدار ری شهری بودیم . روزی طلبه ای از قم بنام آقای طاهری به جمع مان آمد و در مورد انتخابات و طیف خاتمی و نظر آقا صحبت کرد و بعد از آن جلسه همه توجیه شدیم که باید از ناطق دفاع کنیم. چند تا از بچه ها هم بودند که طرف خاتمی بودند. کلاهم تیپ های ما اغلب شان به همان تصور ما که نظر آقا به ناطق است و این طور تبلیغش را کرده بودند رای شان ناطق بود کمی هم بودند که طرفدار ری شهری بودند. در هیئات و مساجد و بسیج و...فضا را آن قدر سیاه وسفیدش کرده بودند که فکر می کردی هر که طرفدار خاتمی است ضد نظام است مخصوصا درهم تیپی های ما. محرم آن زمان قبل انتخابات بود و هیئاتی هم که می رفتیم پر بود از این صحبت ها و سخنرانی ها. بعد ها یعنی 6 ماه بعدش که بگوش آقا رسیده بود که گفته اند نظر شما ناطق بود ایشان صحبتی کردند و فرمودند که نظر مرا هیچ کس نمی داند .مثل انتخابات امسال. خلاصه ماها جوان و فکر می کردیم در این محافل هر چه در مورد نظام و اسلام و انقلاب به ما می گویند باید پذیرفت و به شدت ازش دفاع کرد. به همین راحتی از هم بخاطر توهم ضدیت، فاصله شدیدی گرفتیم . روابط رفقایی که نظرشان با ما فرق داشت با هم بسیار سرد شد . کسی باورش نمی شد ترکیب داغی جوانی و حرارت بحث های سیاسی -که هیچ کدام مان هم اهل زندگی و ارتزاق از راه سیاست نبودیم- این همه سردی و فاصله بیاورد. دوستانی که مثل برادر برای هم عزیز بودند .
یادم هست دفعه ای با ابراهیم خدابیامرز وعلی و مجید تصمیم گرفتیم که بچه ها را دور هم جمع کنیم دعوتنامه ای ترتیب دادیم. گفتیم شاید بچه ها در مسجد وبسیج و هیئت جمع نشوند مدرسه ای را هماهنگ کردیم که آنجا هم را ببینیم بچه ها هم همه آمدند ولی کسی دهانش باز نمی شد با دیگری حرف بزند . از گذشته خاطراتی گفتیم و تصنعی خندیدیم ولی کسی جرات نکرد از بسیج و هیئت و مسجد و سیاست حرفی بزند که کدورتی روی کدورت های قبل بیاید بعدش هم همه مان به این نتیجه رسیدیم که این طور دور هم نشستن را ننشینیم بهتر است . گرمی رفاقت هایمان به سردی گراییده بود. مجبور بودیم سرمای زمستان را بگذرانیم به امید بهار.اردوی خوشی نسل ما داشت تمام می شد و همه داشتیم می رفتیم سراغ زندگی شخصی خودمان یا نهایت گعده های دوستانه مان. زمان بدی، جدایی سراغ جمع مان آمد وقتی که باید گرم تر از قبل کنار هم می بودیم و کمک حال هم تا در مرحله جدید زندگی- که ورود به بازار کار و ازدواج می بود- موفق تر باشیم اتفاق افتاد . قاسم این موقع ها به شدت در کنار بود. وقتی که باید کسی پیدا می شد که پررنگ در متن باشد نبود یا نخواستیم باشد.
همیشه دنبال کسی هستیم که ما را نجات دهد...
بعدها معلوم شد که خیلی هزینه اش سنگین بود.
به نظر من اف به این طور سیاسی شدن ،سیاسی شدن نه، ملعبه دست سیاسیون گردیدن، یا نه اف به این همه تحجر و بسته بودن فکر ها که به ثمن بخسی دوست را دشمن می کند، اف به این همه عقب ماندگی.
وقتی که ذهنت کلاسه شده نباشد و پوشه های روابط در فکرت طبقه بندی نداشته باشد به این مشکلات هم خواهی خورد . دوستی حتما ارزشش بیشتر از تفکر سیاسی شخصی یا جمعی است چیزی که برای ما جا نیفتاده بود و هنوز هم رشحاتی از آن در دوستان قدیم و جدید وجود دارد. پس معنی نان و نمک خوردن با هم و حرمت آن کجاست؟
سیاست دیندارانه، منش و مرام خودش را دارد. این نوع سیاسی شدن ، آدم ها را به بی مرامی دعوت می کند . وقتی پای وجدانت می نشینی می بینی این حرف ها که نمی تواند دلیل اصلی جدایی باشد، مجبوری دنبال دلیل و توجیه بگردی و نه این که پایه ای ندارد مجبوری به تهمت زدن و بدبینی روی بیاوری . خیلی ها هم استاد ماکت سازی از تاریخ و شخصیت های اسلامی اند تا هم به راحتی رقیب خود را به چالش بکشند و هم تو را مجهز به جنگ با دوست یا فامیلت .
اعتقاد تصنعی برای سیاسیون می سازی و خود را ملزم به پیروی می کنی و با این و آن در می افتی. و چون خشت اولت کج است برجت شبیه برج پیزا می شود. خیلی از این بداخلاقی ها و بی اخلاقی های رایج درونمان بخاطر همین تفکرهاست. بدون قرص اکس دنباله روی سیاسی را، توهم حق بودن می زنیم و پیروی از حق. پس کارها و رفتارهای دیگرمان تحت الشعاع قرار گرفته و فرعی اش می شوند و هر چه می خواهی بکن.
خاتمی آمد شد اسطوره آن وری ها و این وری ها داد وا اسلاما سر دادند بعدش آن یکی دکتر آمد و آن وری ها وای میهن و این وری ها نصر من ا... خواندند و هر دویشان مالامال از خوبی بوده اند و به زعم برخی، شاید کمی هم خطا و اشتباه داشته اند . از عقل من است که تا حالا ها نفهمیده ام که چی به نفع مان شد و چی نشده، این وری ها فرق شان با آن وری ها چیست ؟ البته یک شباهت کمی دارند و آن این که هر دو، وقتی به قدرت می رسند وظیفه شان را بدرستی انجام می دهند. و از این انجام درست وظیفه، که خدا را شکر بیشتر از دنیا شان عقبایشان آباد شده و نه این که باید قدردان بود علاوه بر منت شان که به خاطر زحماتشان بر سر ما هست الی الابد، شایعه ساخته اند که کمی هم آن عزیزان توقع سهم خواهی دارند از بیت المال و مناصب حکومتی و دولتی...وهیچ کدامشان قبول ندارند که این معنی شایسته سالاری است. نگاه کن چه شایعه می سازندها.
راستی اتفاق مهم در این تردد ها این است که می گویند ایران هم آباد شد. همسایه ای داشتیم اسمش ایران خانم بود یادش بخیر.
و من هنوز که هنوز است نمی دانم این وری ام یا آن وری ؟
ما آن زمان داغ این بحث ها که اسلام ضعیف نشود یا ایران یا هر چیز دیگری . موافق بودیم کلا با برخی و مخالف با برخی آن هم کلا. خدا را شکر که الان دیگر کسی این طوری نیست.
بگذریم برویم سراغ خودمان. پایمان در کفش خودمان هم لق می زند چه برسد به...
هر چیز جدیدی قبل از خودش فرهنگش را می خواهد. این چیز بروز از ماشین و ترافیک گرفته تا سیاست و دموکراسی و آزادی اندیشه. ما دموکراسی بدون فرهنگی داریم مثل رانندگی های بدون فرهنگ مان، مثل خریدهای بدون دلیل مان، مثل کارکردن بدون کارمان و... همه سیاسی و صاحب نظرند بدون داشتن دانش و فرهنگ و رفتار اجتماعی اش.
راستش را بخواهید اگر فرهنگ اش را داشتیم این همه سیاسی نمی شدیم .
سیاست عین دیانت است وقتی که دیانتی مانده باشد . دین را شعارمدارانه می خواهیم سیاسیون مان هم همه شعارگو شده اند وهمه چیز مان به هم می آید . با شعار دین، نمی توان سیاست و فرهنگ دیندارانهای حاکم شود. دین مقوله ای شبیه زندگی است باید دیندارانه زندگی کرد و دیندارانه زندگی کردن یعنی ایدئولوژی داشته باشی و جهان بینی ، آن موقع است تصمیمات و تدابیر و سیاست ات هم دیندارانه می شود. از این حرف ها جامعه ما خیلی دور افتاده است خیلی.
من قبول دارم که سیاست عین دیانت است ولی نه سیاسیون.
بنظرم این ها خیلی مهم است، اگر درست جابیفتد باعث اتحاد می شود نه اختلاف و جدایی. تا حالا شده دوستت را بخاطر انتخاب غذایی غیر از انتخاب شبیه خودت در رستورانی مورد مواخذه قرار دهی ؟ می توانیم به شکم هم، که موردی گذرا در بازه زمانی 8 ساعته است احترام بگذاریم ولی در قالب دیگر نه.
یا قبل از سوار شدن به تاکسی یا اتوبوسی از او پرسیده ایم مثلا نظام را قبول داری یا نه و بعدش سوار شویم ؟ مسیرمان یکی باشد هم مسیریم و گرنه تاکسی دیگری. نه با راننده دعوا داریم نه با کنار دستی مان که مسیرش با من فرق دارد. آن راننده از سوار کردن من دنبال نانی است برای خانواده اش و من هم برای سوارشدن منتظر مقصدمم . سیاسیون هم- مخصوصا از جنس ایرانی اش- انسان هایی هستند که ارتزاق خودشان و ده شان و تمام اقوام و ایل و تبارشان از سیاست است دنبال لقمه حلالی هستند که تا هفت نسل شان بماند ، مقصدی را به ما نشان می دهند حال یا به مسیر من می خورد یا نه. با انتخاب من یا به آن یک لقمه می رسند یا نه. حالا من مثلا یقه اخوان را ول نکنم که چرا مثل من نبودی و فکر نکردی؟
البته آن چه که من دیده ام کلیت اش است و خیلی از سیاسیون مان استثناء هستند ... چرا می خندی؟تازه خدا پدر و مادر آن راننده را بیامرزد که تا مقصد کنارم هست و هر جا اشتباه رود می توان اعتراض کرد ، یا اصلاح می شود یا پیاده می شوم و کرایه اش را هم یا می دهم یا نمی دهم ولی چه کسی می تواند با سیاسیون چنین کند فقط تابلوی مقصد هستند حرکت ندارند و... این را گفتم که کسی نخواهد تعریضی به من بزند که آقا مسیرها را با انتخابمان جدا می کنیم. این خبر ها نیست حداقل تا الان نبوده .
سیاست در هر حکومتی دینامیک است و گذرا. هر مرحله و زمانش اقتضائات خاص خودش را دارد. سیاست مدارانشان هم . این را دانایان سیاست می گویند.
موقع انتخابات، ماها یادمان می رود که این مملکت مثلا شورای نگهبانی دارد، نظارت محکم استصوابی هست و اینها مردم این مملکت اند و... همه مان می شویم مرز پررنگی بین اسلام و کفر، ولایت و ... و در این گیر و دارما، سیاسیون هم دست ها به شلوار حریف که زودتر بکشند پایین تا او بخاطر حفظ آبرویش بنشیند و دیگری سربلند بماند.
و ما هم ساده بودیم و جوان و پر حرارت ، و در این بازی ناجوانمردانه دوستان مان را باختیم. هنوز هم اگر حواسم را جمع نکنم هر انتخاباتی می تواند چنین خزانی را برایم بیاورد....
راستی حال اخلاق چطور است ؟ کجاست؟ چرا دیگر سراغ از ما نمی گیرد؟ ...
خیلی از دوستانی که در این نوشتارها نامشان را بردهام انسانهای شریفی هستند که وجدان مدارانه سالهاست در محل خدمتشان کار می کنند و منتظرند کسی بیاید که کمتر لابی باز باشد و جای آن فقط کمی شایسته سالار و این ها را ببیند و ...
آن قدر در این زمینه حرف مانده در دلم که نگو، این هم کمش بود باقی اش بماند. من و خیلی از دوستانم بازنده سیاست هستیم چه قبلش و چه حالش. قبل تر ها دوستان مان را از دست دادیم و حالا هم دوستانمان را هم خودمان را.
در مورد هیئت هم دو سه خروار بیشتر از سیاست حرف مانده ...
بعد از آن جلسه و مدت ها دنبال دوستان رفتن و نتیجه نگرفتن، کاری نمی شد کرد جز این که دنبال یاران جدیدی باشیم که بتوانیم این راه را که انتخاب کرده ایم ادامه دهیم ...وقتش برسد دوستان قدیم هم خواهند آمد
انشاء الله سر سفره مادران همه شهیدان عالم، حضرت زهرا(س) مهمان هستند و ما را نیز دعا کنند که سخت محتاجیم در این مسیر...