قاسم آباد (9)
از فردایمان که کسی خبر ندارد شاید افتاد و مردیم. نشود که نگفته باشیم...
... کمی شاخه به شاخه شد تحملش کنید و مرا ببخشید
یادش بخیر خانه قدیمی مان در کوچه شهیدان عباسی پلاک 33 .خانه مان شمالی بود . پله های طبقات، ته ساختمان بود مثل همه خانه های آن زمانه. از طبقه اول که بالا می رفتیم پاگرد اول ، دخمه ای بود که قدیم ها کاربری آشپزخانه داشت و آن زمان به انباری تبدیل شده بود. با کلی رایزنی و دم این و آن را دیدن، اجازه تغییر کاربری به اتاق شخصی را گرفتم.
کابینت ها را کردم کتابخانه . یکی از خواهرهام برای دیدن اتاقم !! مجسمه ای گرفته بود - الاغی با گاری پشتش- یکی دیگراز خواهرهام هم چند تا گل چینی درست کرد به اندازه گاری پشتش. گذاشتم جلوی کتاب ها تا یادم باشد آن آیه معروف ...کمثل الحمار را . میز دست دومی از سید ابراهیم خریدم که هنوزهم دارمش . کامپیوتر پنتیوم آن هم از نوع دست دومش را از سید دیگری خریدم ، 3 متر موکت نو خریدم و انداختم زیر پا، یک پارچه طرح پلنگی که کشیدمش روی کاناپه قراضه ای که داشتیم و شد صندلی میهمان . لوله فاضلاب که از سقف رد می شد و چکه می کرد، هر کار کردم چکه اش قطع نشد گلدان بزرگی از این گیاهان آپارتمانی را گذاشتم زیرش . چک چک پر پروتئین فاضلاب به گلدان جان تازه ای داده بود و حسابی رشد کرد و پر برگ شد. دیوارهاش کاشی سفید بود خیلی تو ذوق می زد دو تا عکس پوستری بزرگ برج های دوقلو را بهش چسبانده بودم تا کاشی های پشت، مخفی باشد – آنزمان هنوز یازده سپتامبر اتفاق نیافتاده بود هر چه شد بعد از آن بود- دیوار روبرو را هم یا نقاشی می کردمش یا شعر می نوشتم خلاصه از آن سردی کاشی بودن در می آوردمش. آن اتاقک تا سال ها محل برگزاری جلسات مهم شخصی و هیئتی و دید و بازدید های من بود . مش ناصر شریفیان خیلی آن بیغوله را دوست داشت می گفت خیلی دنج است. خیلی از کارهای هیئت هم بدوش من افتاد. جنگل از شیران تهی شد روبهی را حس آقایی گرفت... خلاصه باید کارها جلو می رفت و کم کم بچه ها جا می افتادند. با بسیج زیاد کار نداشتم قاسم هم. کار و بار مان شده بود هیئت . با بچه های جدید کارها را بهتر می شد هندل کرد. غر ولند های قبلی، دیگر نبود . هشتم قاسم آباد به آن جا رسیدیم که فصل نسل ما به پایان رسید از آن نسل با توجه به همه خوبی ها و فراز و نشیب هایش چند نفری بیشترحال ماندن نداشتند هریک به دلیلی و به گرفتاری ره دیگر رفتند که دلایلشان حتما محترم است. این رفتن به یکباره اتفاق نیافتاد اولش جلسات هیئت نیامدند بعد هیئت آمدنشان یکی در میان شد ، بعدش کم کم عقب رفتند و کناری ایستادند تا رسیدند به دم در .
اعضای جلسات هیئت عوض شدند نسلی از رفقا مثل اصغر رامندی، قاسم کارگر، محمد یحیوی ،محمد رزاقا و احمد اسلامی کم کم به جمع تصمیم گیران هیئت افزوده شدند داشت نفس تازه ای در هیئت دمیده می شد. اوایل ،بعد از کنار رفتن دوستان در هیئت، خیلی احساس تنهایی میکردم . بچه هایی که کنارمان سینه می زدند ،کناری هامان در هیئت، داشتند عوض می شدند. مثلا خیلی وقت ها من و محسن نصرتی در محرم کنار هم می نشستیم . چه میشد کرد باید راهی را که انتخاب کرده بودیم می رفتیم حالا با دوستان جدید تر . خدایی اش هم خیلی پا بودند و هستند و ان شاء ا... کنار هم خواهیم بود . میانگین سنی هیئت ، پایین آمد. جوان های 24 و25 ساله جایشان را داده بودن به رفقای 17 ، 18 ساله . علی اخوان و مصطفی پور منصوری را باهاشان صحبت کردم که بیایید نشریه راه بیندازیم . آن موقع من دانشجوی بورسیه بودم و ماهی 27هزار تومن حقوق میگرفتم. به پول آن زمان حقوق خوبی بود و کفاف مرا می داد کلی دست و بالمان باز شده بود. جلسات منظمی در خانه مان به راه انداختیم . برنامه های هیئت هم خیلی اش می افتاد خانه مان.
اما چرا آن دوستان رفتند؟ چرا نماندند؟ یا چکار کنیم ریزش ها به حداقل برسد؟ یا کمی عقب تر بپردازیم ، هیئت کجاست ،چیست ، چه کارها باید کرد؟ چطور باید بود ؟مراعات چه را کرد؟ این بحث ها را بالاخره باید مطرح کرد ولو در وبلاگ . اگر ظرفیت اش در جلسات هیئت نباشد در وبلاگ شخصی که می تواند باشد . بگذارید اول نقد خودمان و دوستان خودم بکنم بعد برویم دنبال صحبت های دیگران و نقد آنان. تیزی جوال دوز را به خودمان می زنیم، سوزن را می گذاریم برای دیگران . چون بحث دامنه های بسیار دارد مجبورم از هر جایی استناد و استشهاد بیاورم و اطاله کلام می شود قبلش عذر می خواهم.
ملاک حضرت است و اصحاب شریف شان. با همین متر جلو می رویم.
بنای هیئت های خانگی را مرحوم آیت الله شاه آبادی گذاشتند. یک آدم حسابی، حکیم عشق چشیده که قواعد با حضرت بودن را به خوبی می دانست.
این که می گویند هیئت خیمه امام حسین است حرف درستی است. اصحاب و دوستداران حضرت در جوار ایشان خیمه هایی بپا کرده بودند که تعدادشان در نقل ها متفاوت است آن چه که مشهور است 62 خیمه است . این خیمه ها شامل خرگاه و نگهداری استران و تجهیزات و مشک آب بوده تا خیام اصحاب شریف القدر ایشان. ما هم به تاسی به آن عزیزان دوست داریم در جوار حضرت باشیم.
ما را چه به خیام مبارک هاشمیان .
حال چه خیمه ای هستیم معلوم نیست. این خودمانیم که نشان میدهیم لیاقت نزدیکی به کدام خیام را داریم. همین کنارها هم که راه مان دهند که از دور، ما را در خیل دوستداران ایشان بگمارند برای من از کم کمتر بسیار بسیار است.
خیمه زدن برای چه بوده ؟ که در جوار حضرت باشند، باشند برای حضرت . حضرت برای چه به شهادت رسیدند؟ برای هدفی اعلاء. پس خیمه ها وسیله ای است که در جوار حضرت باشیم ،پس هیئت وسیله است . انصافا وسیله بسیار خوبی هم هست.
هر هدفی وسیله ای دارد و هر وسیله ای ابزاری. این مهم است و نباید فراموشش کنیم که:
اگر هدف، فراموش شود وسیله می شود هدف، و ابزار می شود وسیله. مهم هدف است .
پس هدف مان ؟ همان هدفی که حضرت فرمودند و خودشان را وسیله نجاتش قرار دادند" احیای دین جد بزرگوارشان". ما باید چگونه باشیم ؟ همین گونه.
یعنی هیئت ، ذکر حضرت ، وسیله است برای احیای اسلام.
ابزار چیست؟ همان چیزها که هیئت لازم دارد. این نیازها از طرفی انسانی است مثل شیخ ومنبری ، ذاکری و آبدارچی و خادمی و مستمعی. و اشیائی مانند: مکانی، دستگاه صوتی، فرشی، سماوری، استکان و چایی و...
سه نقطه گذاشتم چون اشیاء به مقتضیات زمان و امکانات متغیر است.
همه چیز محترم است و باید باشد ولی سر جای خودش.
و باز همان جمله معروف که"هدف وسیله را توجیه نمی کند" .
البت یادمان نرود همه هیئت ها خیمه حضرت اند تا قبل از جلوه محترم ایشان . پس از جلوه ایشان است که خیلی ها دم شان را می گذارند روی کولشان و می روند و فقط کمی می مانند. هنوز وقت جلوه حضرت نرسیده چون اگر رسیده بود مثل منی این دور و برها پیدایم نمی شد.
در شب دهم ، حضرت همه اصحاب و اهل خیام مجاور را جمع کردند و حقیقت عاشورا را فرمودند با کلامی بسیار شیرین و پر از توحید . سپس روشنایی ها را خاموش کردند و همه را گذاشتند به اختیار قلب شان ،که هر که می خواهد برود خجالت نکشد .
در هیئت هم، اول منبری داریم بعدش ذکر حضرت و غوغای محبت حضرت. این ها همه منطبق بر شب عاشوراست .توحید چشیده ای، از توحید و اسلام می گوید .نوبه خود حضرت که می شود روشنایی ها کم می شود. همان که حضرت انجام دادند . این که خاموش می کنیم برق ها را و حرارت حسین جان مان بلند می شود هم به تاسی به همان یاران باوفای ایشان است که ماندند و شمشیر کشیدند و گفتند اگر هزاران جان داشته باشیم لحظه ای درنگ در راهت نخواهیم کرد.
قدیمی ها کارشان حکمت داشت زود نریم سراغ تقلید بی حکمت.
دور و بر حضرت، هم جوان است هم خردسال، هم پیر دنیا دیده. هیئت خوب هم همین گونه باید باشد . هیئت خوب ، هیئت با پیر است. پیر حسابی ،از جنس مرد شریفی چون حبیب. همانی که کودکی و جوانی اش را به پای دوست گذاشته اگر کمی دقیقش شوی می بینی جوانی هاش هم باری برای حضرت جان داده . این ها نفس هیئتند. سینه ای که 40،50 سال محبت حضرت را به خود دیده و پذیرفته سینه شریفی است . دمی هم که در آن بدن بازدم می شود دم گرمی است .این نفس ها هیئت راه اندازند .
هرجا سر و صدایی است جوان ها سرازیرند، پر سر و صدا و پر دود است.خام می سوزند. هر جا که می خواهی حرف هدایت بشنوی بوی پیرها به مشام می رسد . در هیئتی که پیرعشق کشیده تردد می کنند دود ندارد حرارت دارد. برای برق هدایت ، پای بغلی از چوب های نازک، کنده ای می گذارند که آتشش بماند. شعله کشیدن با جوانان، ماندن حرارت با پیران است.هیئت است و سوختن.
این را گفتم که داشته باشی طوری پیش برویم که از طرفی پای پیران عاشق به جمع مان باز شود،از طرفی جوری باشیم که بزرگترانمان را حفظ شان کنیم تا پیر شوند . باید ملاحظه شان را کرد.در جوانی آمدن ، تا پیر شدن در این دستگاه خیلی راه است باید کمک کنیم هم را ، تا پیر شویم پای بیرقش. این طور نبودن ، نقطه ضعف است.
میانسالان هم بودند نوجوانان همچنین. فعلا به آن ها نمی پردازم.
برویم سراغ نقد بعدی: امام خمینی – که ارادتمان به ایشان پایانی ندارد- شاگرد آیت الله شاه آبادی بودند و در این مکتب بزرگ شده و بسیار مبادی به آداب دستگاه حضرت و روضه . روزی به جلسه ای میرفتند دیدند کفش ها جلوی هیئت تلنبار است و برای رفتن باید پا روی کفش مردم بگذارد برگشتند گفتند حق الناس است.
برای همین است که هیئت باید کفشداری داشته باشد . چون هیئتی ها باید خیلی مراعات حق الناس را بکنند از همان در ورودی تا انتهایش. کفشدار هیئت هم ، باید آدم حسابی باشد از آن ها که می داند خاک پای محبان چقدر می ارزد، احترام بداند، در هیئت خیلی ها تردد می کنند ،شاید ببینی اش یا نه، مهم دیدن نیست مهم احترام اش را حفظ کردن است هم خود مبارکش و هم دوستداران محترمش.
اگر پا روی کفش مردم گذاشتن این قدر بد است پا روی اعصاب و قوه سامعه و باصره و لامسه گذاشتن چقدر. فردا روزی پاسخ گویی اش سخت است. پیش حضرت اگرمیخواهیم بمانیم باید فقط و فقط پا روی خودمان بگذاریم. روی خواستهمان ،روی حنجرمان، روی نفس مان' روی علایق مان، روی فرزندانمان، روی وقت مان. در جوار حضرت بودن به همین راحتی ها هم نیست. هستیم تا آماده شویم برای زمان جلوه حضرت. با ادعا و نوشابه مفتی برای هم باز کردن، تره برای کسی خورد نمی کنند. امام که با کسی تعارف ندارند. پناه به خدا ، حضرت جو گیر نمی شوند .حالا هر چه شما از من و اخلاصم و خوبی هام تعریف کنید. من برای حضرت، خلوت و جلوت و زیرو رویم عیان است و حرفی برای گفتن نمی ماند. حضرت دارد تحمل مان می کند تا شاید به خود بیاییم . این را هیچ وقت نباید فراموش کنیم .
می گویند شمر ملعون در جوانی اش با حضرت هم بازی بوده و کلی قربان صدقه حضرت می رفته.
در رفتن دوستان قدیم ، یکی این که خیلی برای هم تکراری شده بودیم ، یکی این که دوستان نمی دانستند بیرون چه خبر است ، یکی هم ایرادهایی بود که بر ما وارد است و جواب درستی از ما نمی شنیدند . همه از همدیگر توقع داشتیم که حالا تو پا روی خودت بگذار. کسی حال پا گذاشتن روی خود را نداشت. و این می شود که گل ها به سیب تبدیل نمی شوند . می گفتند صدای هیئت زیاد است، زمان هیئت طولانی است، نظم ندارد، هیئت منبر ندارد . همه این مشکلات راه حل دارد. برخی اش را حضرت باید روزی مان کند مثل منبر. بعضی هم باید خودمان حواس مان را جمع کنیم. بعضی هم باید پا روی خودمان بگذاریم . وقتی که نمی توانیم از خودمان بگذریم زیاد توقع نداشته باشیم...
این، همه حرف ها نبود .حرف های بعد بماند برای بعد.
به نام زیبای دل ها -خدا
باسلام،ادب واحترام
اکبرعزیزم،عمرناقابلم کمک کنددرخصوص وبلاگ زیبای تو،به شرط حصول توفیق ازجانب رب کریم خواهم نوشت.
لیک صبوری ونگفتن درخصوص دخمه ای درخانه سابق پدری شماراممکن نشد.
دریک کلام
"دخمه ای درکنج پاگردخانه پدری ،مادرروشنای اندیشه امروزتو،درپهناورجهان امروزکوری ونادانی است. "
همواره قلمت نورانی ،دوستدارودعاگوی تو
مش! ناصرشریفیان