قاسم آباد (10)
فیلم های وسترن یک گانگستر اصلی دارد و چند شیش لول بند کنارش .گانگستر، شخصیتی است که هم شاکی است هم قاضی و هم مجری حکمی که صادر کرده . شیش لول بندها کسانی هستند که وقتی او حکم صادر می کند آن ها برای اجرای حکم، کمکش می کنند. برای او جان هم می دهند تا به زعم آنان عدالت اجرا شود . این ها قانون گریزانی هستند که خود رافراتر و قدرتمند تر از قانون می دانند.این توهم، مایه اصلی فیلم گانگستری است.
ما در حوزه اخلاق و رفتار اجتماعی اینچنینیم. اخلاق به شدت گانگستری داریم.
دربرخی جمع های شبیه ما در تهران ، به گانگستر اصلی - که عموما هیئتی و یا عرفانی است- آقاجون می گویند و شیش لول بندها یش ،همدیگر را داداش جون خطاب میکنند. داداش جون ها معمولا همدم دود و قلیان اند. این همدمی هم ، برایشان معانی بسیار دارد که باید اهلش باشی تا بفهمی. خیلی وقت ها دود و دم را بدور از چشم آقا جون انجام میدهند . آرزوی داداش جون ها هم نفسی با آقاجون پای قلیان است. تهران پر است از این گروههای گانگستری اخلاقی.
این ها بدلیل انسی که احساس می کنند از کثیر الذکری حضرت نصیب شان شده می توانند در هر زمینه و تخصصی ورود کنند و نظر بدهند و حق مطلبش را انجام دهند و دیگران - مخصوصا متخصصین آن رشته - حتما نفهم تر از این هایند و اگر نظر این ها را اجرا نکنند خیلی غافلند.
آرزوی خیلی ها ،آقاجون شدن است، یالااقل داداش جون شدن در نزد یکی از این آقاجون های بزرگ.
اینها را وقتی باهاشان صحبت می کنی می بینی چند تا حدیث را غلط غولوط بلدند با تفاسیر انفسی از دید خودشان . بعد، هم عشق را چشیده اند و هم می دانندش، شما چه می فهمید؟.
علما را هم قبول دارند البته تا وقتی که این ها را تائید می کنند . تازه خیلی از علما هم نمی توانند مقام این ها را درک کنند ،این ها با علما راه می آیند، تازه شوخی هم با آن ها دارند و می گویند هربار دیدیمشان این تیکه را انداختیم و... .
من با چندتاشان هم صحبت شده ام تا اگر می شود جذبشان شوم بعد از چند بار هم صحبتی ، دیدم عقل و علم خود گانگستر و شیش لول بندهایش را جمع می کنی اندازه یک سرویس آبگوشت مغز سیرت نمی کند. وای به حال کسی که پرش به پر این آقایان بگیرد . تا نطفه اش را می دانند چگونه بسته شده و چه اتفاق ها افتاده و عاقبتشان چه است .
اگر بخواهی نزدیک شان شوی اولش کلی کلاس می گذارند .اگر دست به خرجت خوب باشد تحویلت می گیرند و جذب ات می کنند . باید سرویس ده خوبی به این عزیزان باشی. از روز بدشان باید بترسی. دست به فتوادادن شان خیلی نافرم است، همچنین دست به نابود کردنشان. خیلی کارهای دیگر هم می کنند که از گفتنشان معذورم. چندسالی است پای شان به مناصب دولتی و حکومتی هم باز شده است.
تا میتوانی از این گروه ها دوری کن .
منظورم چیز دیگری بود. اصل منظورم:
خیلی جاها برای خودمان حکم اخلاقی صادر می کنیم و اجرایش می کنیم. حالا درست وغلط چیست بماند. بحث های اخلاقی درون جمعی مان هم همینگونه است. خیلی جاها که می نشینیم ، مثلا در خصوص مزایا و اهمیت راستگویی و معایب و مضرات دروغگویی حرف نمی زنیم . می رویم سراغ بحث هایی که چه زمان می شود دروغ گفت ، غیبت کرد ، تهمت زد و... را بیشتر خوشمان می آید . شاید به خاطر این است که خود را دانای کل به علم اخلاق می دانیم و مانده ایم بین مرزها. مثلا راست و دروغ ، و کجا دروغ گویی خوب است که تو را شیفت می کند به سرزمین راستگویان و کجا راست بگویی افتادی در ویل دروغگویان...
موقع اجرا، همان را که اندیشیده ایم عمل می کنیم. اصل ها کنار تر از حاشیه.
در این زمانه، اغلب گانگستر بودن را دوست داریم چون اهل قانون مندی نیستیم.
برادر! هر چیز قاعده و قانون خودش را دارد شاید دیر برسی ولی درست می رسی. دنبال عالمی باش که علم بداند و راست و ناراستت را از قانون قرآن و روایت بهت بگوید . همه حرف همین است.
با قاسم هی بالاو پایین می کردیم که زمینه را آماده کنیم برای برگشت دوستان. اولش رفتیم سراغ حاج آقای متدین . سال ها پیش در هیئت منبر می رفت. چند جلسه ای آمد ولی جوابگو نبود . سراغ آقای اسکندری رفتیم او هم وقت نداشت بیاید. اتفاقا با خدابیامرزابراهیم و رضا مهرعلی و علی نصیری رفتیم در خانه شان . قاسم هم قبلش با او صحبت کرده بود. رفتیم ببیند که بچه ها خواهان آمدنش هستند ، که او هم نشد. بدون سخنران ،هیئت خیلی سنگین بود از همه بیشتر خود قاسم اذیت می شد. رفتیم سراغ اصغر باقرزاده. دانشجوی معدن دانشگاه امیر کبیر . اولش با محسن رحیمی در دانشگاه دوست بودند بعد کم کم پایش به هیئت باز شد. پسر خوبی بود ادعایی هم نداشت آن چه را که خوانده بود و شنیده بود می گفت. جلسات آقای امجد و جاودان را مرتب می رفت . هر جا برنامه خوبی بود اصغر را می توانستی آن جا ببینی. هنوز هم همین طور است البته با چهارتا بچه قد و نیم قد. بچه ها هم پذیرفته بودندش. جلسه قرآن از برنامه هیئت حذف شد و ازش چند آیه اول هیئت ماند . حاج اصغر چند سالی به هیئت آمد وشد داشت. این قدر ازش منبر گرفتیم تا منبر دانی اش خالی شد . یک موقع ها بهش زنگ می زدم و می گفتم حاج اصغر بیا و خیلی اصرارش میکردم ، بنده خدا بدون هیچ اغراقی می گفت همه حرف هایی که داشتم در هیئت تان گفتم . می گفتم چند تا حدیث بخوان همین هم کفایت است . او هم با اکراه اصرارمان را میپذیرفت. مرد با اخلاصی بود هنوز هم هست و هر کجا هست خدا یارو نگهدارش باد . هم او هیئت را دوست داشت هم بچه ها او را. به زور کشاندیمش تا تشریف فرمایی شیخ به هیئت مان.
آن زمان تازه شیخ را شناخته بودم بعضی موقع ها اجازه می داد کنارشان چایی بخوریم که خیلی هم خوش می گذشت و می چسبید. هر چه داریم از آن چایی هاست. اندازه عقل خودم تعریفشان می کنم میترسم خراب اش کنم .شیخ ببخشد مارا. خیلی فکر کرده ام بهترین هدیه به شیخ را ؟ به بهتر از آینه نرسیدم برای جناب سواد آینه.اوخودش بهترین است...
هیئت وارثان با شیخ و آقا جواد حسابی گل کرده بود. هم منبر پرباری داشت و دارد و هم روضه پربارانی . ما هم تغییر جهت داده بودیم از بیت الزهرا به وارثان. چند باری قاسم پیشنهاد داد که شیخ را برای هیئت بیاوریم . شیخ شب های جمعه اش هیئت داشت نمی توانست بیاید .من این را به جلسه هیئت منتقل کردم . آن شب، جلسه هیئت خانه محمد یحیوی بود. همه قبول کردند که هیئت رابیاندازیم دوشنبه شب ها. چون شیخ فقط آن شب را وقت داشت. بنا شد من و قاسم برویم دنبال شیخ و باهاش صحبت کنیم و دعوتش کنیم که بیاید . قرار گذاشتیم . دم غروبی بود که رسیدیم خانه شیخ.بعد از میدان آیت الله سعیدی. دعوتمان کرد رفتیم داخل. پرده وسط پذیرایی را کشید. ما یک طرف بودیم و خانوادهشان آن طرف. نماز مغرب و عشا را با شیخ خواندیم و گفتیم آقا شما بیا ،ما همان دوشنبه هم راضییم. خیلی اصرار کردیم، آن بنده خدا هم پذیرفت. شیخ همان شب را در هفته در خانه بود که ما پرش کردیم. در راه برگشت به قاسم گفتم اگر پای شیخ من و تو بمانیم بس است و شیخ می آید.
شیخ آمدند. اولین دوشنبه شب افتاد خانه مجید اکبر شاهی. هیئت خوبی هم بود . و چندین ماه همین طور ادامه داشت . ماه مبارک آن سال هم 30 شب با شیخ برنامه گرفتیم. ده شب خانه ما ،ده شب خانه رامندی و ده شب هم منزل انصاری. بعد ماه مبارک هم هیئت شد دوشنبه شب ها.
تغییر روز هیئت به مذاق بعضی خوش نیامد . غرولند ها شروع شد در یک حرکت کاملا عجیب بنا شد به احترام نق و نوقها هیئت برود پنج شنبه ها البته بدون شیخ. این جا بود که به همان جایی رسیدیم که در قاسم آباد 1 گفتم. یا من یا قاسم.
آن زمان تازه ازدواج کرده بودم. اصطکاک نیامدن شیخ خیلی بین من و قاسم بالا گرفته بود.داشت در هیئت تاثیر تخریبی می گذاشت.بنده رشد هیئت را در آمدن شیخ می دیدم و می بینم. حالا کسی بیاید یا نیاید ، اصالت بحث ندارد. اصالت به حرکت درست است نه با تردد ها. ما که نباید توهم مصلح کل را بگیریم. باید آن چه را که حضرت فرموده در حد خودمان انجام دهیم برکتش با حضرت است .
شبی قاسم باقری و قاسم کارگر و روح الله عیوضی آمدند خانه ما برای تصمیم گیری هیئت . من اصلا در کتم نمی رفت که چرا چنین؟ قاسم بنده خدا هم دید که نمی تواند مرا قانع کند گفت اکبر بیا این هیئت دست تو، من می روم کنار . یا تو باش یا من. قبول نکردم . مشکل، نفر نبود ، طرز فکر باید کمی تغییر می کرد در اهم و مهم. معلوم بود که قاسم بهتر از من می تواند.
راستی، هیئت جای فدا شدن برای حضرت است .هیئت ، خیمه اصحاب حضرت است و بنای اصحاب این بوده که تا آن ها هستند صدمه ای به حضرت و هاشمیان عزیز نرسد. دعایشان این بود که هزاران جان داشته باشند و تکه تکه شوند ولی به حضرت عزیزشان، صدای لطمه ای هم نرسد. فرق اصحاب با دشمنان در همین نکته است. کل آن سی و چند هزار نفر که در کربلا جمع بودند فصل مشترک شان حضرت علیهالسلام بود. حضرت خودشان صراحتا در شب عاشورا به اصحاب فرمودند که این ها مرا می خواهند نه شما را ، بروید در این تاریکی و جانتان را نجات دهید .پس، حضرت را خواستن هنر نیست . این که با ایشان چه نسبتی را برقرار کنی مهم است . فاصله خیمه دشمنان تا حضرت کمتر از یک کیلومتر بوده، آن ها هم دور و بر ایشان بوده اند اما چه بودنی.
آن ها حضرت را برای خودشان می خواستند و اصحاب ، خودشان را فدای حضرت . بازی با کلمات نمیکنم حرف از واقعیتی تلخ می زنم که خیلی ها مثل من گرفتار آنیم. دور و بر حضرت بودن آن هم به هر شکلی، عاقبت خوشی ندارد.
توحید هم همین گونه است . آن ها که کافر یا مشرک اند چیزی را که در احدیت باید ببینند یا در چند موثر دیگر می بینند یا اثر را در غیر از حضرت احدیت . یکی می گوید انفجار بزرگ یکی چیز دیگر یعنی همه می دانند اثر و موثر بزرگ تراز اندیشه آن ها خالق است ولی به حضرتش نمی رسند . احدیت را تکه تکه می کنند به ثنویت می رسند به تثلیث می رسند به کفر می رسند .نه این که مقام احدیت از تکه تکه جمع شده .احدیت معنی ریاضی ندارد اشتباه نکن . مثلا کسی که به دوخدایی قائل است یک مرتبه موحد تر از کسی که سه خدایی است نیست .مشرک، مشرک است چون احدیت را نمی فهمد یا اسم شان هر چه هست مهم این است که اهل توحید نیستند .آن ها هم که با حضرت آن کردند حضرت را از مقام فردیت در آوردند و به قدر تعدادشان قطعه قطعه کردندش. ماها همه کثرتیم برای حفظ مقام وحدت حضرتش . تا وقتی مومنی که موحدی. تا وقتی این مقام را حفظ کردیم اصحابیم وگرنه عاشورا خوان ها صدبارلعن شان ته اش به ما می رسد.
خیلی نباید به خود غره باشیم که میآییم و میرویم.مهم کیفیت این ترددها و تفکر پشتش است.
حسین من، حسین تو، حسین ما، حسین آن ها ...قطعه قطعه کردن امروزی حضرت است.
قرار ما هم باید بر این باشد در هیئت - همان که گفتیم خیمه اصحاب است - جمع می شویم و گفتمان مان هم در مورد حضرتش باید در این معنی باشد. بناست ما تکه تکه شویم نه حضرتش، به سینما نیامده ایم که . مقام روضه هم همین است که حضرت مظلوم واقع شد غریب واقع شد حق اش را نشناختند چه باید می بودند و چه کردند .
جنس مشترک اصحاب، معرفت به حضرت بوده و تقرب به خدا . این ها را نباید فراموش کنیم که خیمه اصحاب، حرمت دارد سخن رایج آن جا شهادت اصحاب است و سلامت حضرتش. نمی دانم این طور باشد ولی فکر کنم حرف رایج مان عکس این موضوع است و واتاسف.
یک موقع ها در همان شورو همهمه که داریم همه را به حسین حسین دعوت می کنیم ، خود حسین علیه السلام را گم می کنیم .من این را بارها دیده ام که دارند حسین حسین می کنند و ما اصلا به فکر حضرت و حرمتش نیستیم. بدترین اتفاق ممکنی که زیاد هم می افتد.