قاسم آباد (11)
بعد از آن جلسه قرار شد من به عنوان یک میهمان در هیئت باشم و کاری به کارها نداشته باشم از سر ناراحتی یک موقع ها می رفتم یک موقع ها نمی رفتم - به خاطر بی معرفتی ام به حضرت، ازش عذر میخواهم- و چون بقر پیشانی سفید بودم می دیدم که حاشیه اش زیاد است با شیخ در میان گذاشتم گفت این کار را نکن و من هم مثل یک بچه خوب هر هفته می رفتم و می آمدم .
از قبل ازدواج دوست داشتم که در خانه مان جلسه وعظ و منبری برقرار باشد .بعد از این جریانات بود که از شیخ خواستم که اگر سختش نیست جمعه صبح ها را بیاید منزل مان برای منبر. گفتمش مستمع یکی من هستم و یکی خانمم .مجلس مستمع مداری نیست، خودمانی است، چند تا از بچه ها هم شاید بیایند. جلسه هم همین است یکی از بچه ها حدیث شریف کساء را قرائت می کند و شما منبر تشریف می برید و بعد از روضه شما، هیئت تمام می شود. او هم با این شرایط ، پذیرفت که تشریف بیارند. بعدها هم خودشان بسیار مصر که هیئت از این شکل در نیاید وقت هایی که شلوغ می شد مورد عتاب می شدم که غریبه ها نیایند .با قاسم کارگر، علی اخوان، مصطفی پور منصوری، احمد اسلامی و چند تا از بچه های دیگر ، هیئت جمعه صبح ها را راه انداختیم . یادش بخیر. بعد از مدتی من تصادف کردم ،کمرم آسیب دید افتادم کنج خانه. چند ماهی به همین صورت بودم رفت و آمد سختم بود ولی جمعه ها برقرار بود هیئت هم می رفتم گوشه ای می نشستم، نمی توانستم زیاد بنشینم
سال ها پیش - آن زمان که سروش در ایران زندگی می کرد - مقاله ای در همشهری نوشت و به عزاداری و بهانه شیعیان برای برگزاری مراسم عزاداری و سیاه پوشی بنام اهل بیت ،طعنه ای زد و گفت کنارش کمی به شادی هم بیاندیشید. آقای حداد عادل - آن زمان که هنوز این قدر سیاسی نبود و بیشتر داعیه فرهنگ و اسلام داشت - جوابیه ای داد و از عزاداری ها دفاع کرد و آن را نشانه محبت دانست و مقالات شروع شد ... به تمسک به شریعتی بحث شیعه علوی و صفوی و شور و شعور داغ شد مقابل شریعتی هم به طور خودجوش مرحوم مطهری را این وری ها علم کرده ، خلاصه اندیشمند بود که در این مقالات به سر یکدیگر می کوفتند در دفاع و حمله به عزاداری ها . یکی می گفت ما شادی نداریم دیگری می گفت این عزاداری ها را شما ها آورده اید و... مقاله ها نوشته شد و سخنرانی ها موضوع پیدا کرد. بحث نازل شده اش شد جنگ عقل و دل . عاقلان و عاشقان. بحث آن طرفی ها زیر سئوال بردن هیئتی ها بود و داشتند چه هجمه ها به این سمت می کردند. این ها هم بحث عقل و عشق را کشیدند وسط. که آن ها هر چه قدر عاقل باشند به گرد عشق نمی رسند . هر دو طرف هم بعضی از بحث ها و ایرادهایی که می گرفتند درست بود ولی این قدر نبود که پشت درهاشان، این همه قابلمه به دست، صف کشیده بودند.
تخطئه یکدگر کار مسلمانی نیست که ما خوب بلدیمش. نتیجه این جنگ بی پایه این شد که شور و شعور مقابل هم قرارگرفت. به همین راحتی .
جای درک هم، به هم حمله کردن قسمتیش از خوب گوش ندادن سخنان مقابل نشان دارد.کاری که بزرگترهای ما کمتر بلدند. نگفته ، فکر می کنند تا آخر حرفت را می دانند و حرف در دهانت می ماند . جوان خام هم حرف در دهانش که نمی ماند می رود این طرف و آن طرف کلام چکش نخورده اش را واگو می کند و چون پایش توان بیشتری از عقلش دارد برد حرفش هم نسبت به پیران بیشتر است.
حرف را خوب و با حوصله شنیدن ، نعمتی است.
این بحث ها در هیئات هم تاثیر خود را گذاشت. ما عاشقیم، ما دیوانه ایم ، ما را نمی فهمند و... در اشعار هم رهی پیدا کرد. از طرفی هرکه طرفدار ژست آن طرفی ها بود گیر به گریه کردن و سینه زدن ها می داد. و هرکه مقابلش، دعوت به محکم محکم سینه زدن و هوار هوار گریه کردن . مثلا اگر کنار می ایستادی و در سینه زنی خیلی آرام دست را درحالی که به سینه چسبانده بودی 45 درجه از مفصل چرخانده و به سینه می زدی و در روضه خوانی خیلی متفکرانه می نشستی و فقط گوش میدادی و به بعضی روضه ها هم گیر می دادی می شدی روشنفکر هیئتی. به همین راحتی.( البته الان وقتی مداحی پای مداحی مداح دیگری می نشیند بیشتر این ژست را می گیرد)
ما هم که از بد حادثه کمر مان آسیب دیده بود مجبور بودیم کناری بنشینیم و آرام سینه بکوبیم جلسه شیخ هم که خانه مان برقرار بود تازه عروسی کرده بودم با کت وشلوار می آمدم و می رفتم ، قوز بالا قوز شده بود که این آقا حتما درد روشنفکری گرفته. از درون درد داشتم و بیرونم را به روشنفکری و با شعور آمدن در هیئت برداشت می کردند و خودش حاشیه ساز بود . کسی که دوست داشت زمانی متن هیئت باشد و خدمتی کند حالا شده بود سراسر حاشیه هایی که خودش نمیخواست ولی سراغش می آمد حرف های پشت ما تا ته شهرک ولی عصر هم شنیده شد. کافی بود یکی از بچه های جمعه صبح ها حرفی می زد یا حرکت اشتباهی می کرد چه هجمه ای را باید جواب می دادم. از هیئت نه طاقت دوری داشتیم که دلمان تنگ می شد و نه طاقت نزدیکی که چشم هامان اذیت می شد. حرف هایم را همه لباس انتقاد برداشت می کردند و نمی شد در آوردش . سینه زن های هیئت ، آنزمان خیلی کم بودند از دلم نمی آمد ببینم که سینه زنی هیئت به آرامی بگذرد خلاصه آن سال محرم را با کمردرد میانداری کردم هم خودم می خواستم هم فکر می کردم شاید لازم است( چون در افکار و نیاتم خیلی شیشه خورده دارم یعنی عیان، ریاکارم و وقتی اخلاص تعطیل است کار بی خیر می شود مثل همان سینه زنی پرکمر درد من.) دست های ما که مثل بادکنکی صاف و تپل است به درد سینه زدن نمی خورد با این دست تا صبح سینه بزن اتفاق خاصی نمی افتد . دست کارگرها و کشاورزان را ندیده ای . دیده ام وقتی نیم ساعت با آن قوت و بازو و کف دستانی مثل سنباده به سینه شان می کوبند سینه چه می شود. بچه که بودیم با پدرم حمام عمومی می رفتیم . برای در آوردن چرک هایمان به کیسه احتیاج نبود دست پدرم با آن همه زبری اش کافی بود تا تمام چرک هایمان را گوله گوله بریزد بیرون. آن دستها وقتی به سینه می خورد سینه را تکه تکه می کند و خونش را می ریزد .ماها سینه زن های سوسولی هستیم حساب ما با آن ها فرق می کند. شاید حساب حضرت هم با آن ها فرق کند . آدم سینه می زند که قلبش را به دستش بگیرد و به پای حضرتش بیاندازد قفسه سینه مزاحم است باید از سر راه برش داشت اینطور سینه زدن می چسبد وگرنه مثل من، بازی است.
ولی این بحث مانده : بحث شور و شعور.
این موضوع رابا چند سئوال آغاز می کنم و زیاد بهش نمی پردازم:
شور و شعور چیست ؟ ارتباط شور و شعور با هم چگونه است ؟ شور جایش کجاست در کجا تولید می شود کجا خرج می شود شعور هم همچنین ؟ شور بی شعور هم داریم یا شعور بی شور ؟
این سئوالات را اگر جوابش را از مرحوم شریعتی بخواهی بیابی چون آن بنده خدا در جعل اصطلاحاتش دنبال معانی مورد نیاز زمان خودش بود چیز دیگری می یابی ولی ما که اولا اقتضائات زمان ایشان را نداریم ثانیا ما دیده ایم نتایج اش را ، که کجا آفسار این بحث را می شود کشاند . باید دنبال تفکراتی بود که پیش برنده باشند نه بازدارنده.
با احترام به تمامی اسطوره ها و دانایان و روشنفکران قبل و حال و بعد، من با هر تفکری که عینک بدبینی را به بازار بیاورد مخالفم . یادمان باشد که واقع بینی با بدبینی فرق دارد.
از طرفی راستش را بخواهی هر بحث و معنی عالی را اگر می خواهی خراب کنی عوامانه اش کن ، به قضاوت کوچه بازار بیارش. همه هم دوست دارند نظر بدهند خود به خود از آن جایگاه و وجاهتش می افتد. آن بحث می خواهد معنوی باشد تکنولوژیک باشد یا سیاسی. مثل همین بحث که گفتم ، یا انرژی هسته ای ، یا آزادی یا ...
به نظر من پرشورترین آدم ها در مکتب تشیع آدم هایی مثل علامه امینی اند . آدمی که عمرش را میگذارد تا اثبات کند غدیر را و برای این کار، تا دل معاندین تنهای تنها می رود و جانش را به دست گرفته از شبه جزیره هند تا آن سوی مصر را پیاده ، سواره ، خوفا و رجاء ً می رود. غیر از شور علوی چه میتوان نام نهاد یا شعوری به این افق را جایی می توان یافت نمود؟ اصل شور در خلوت مناجات وصال با حضرت، آن جا که جانت را دادی ، در مقابله با دشمن حضرت، در دفاع از حضرت، خود را نشان می دهد
این ها نشان دهنده شور علوی است یا این حرکات موزون جمعی؟ البته من با این حرکات مخالف نیستمها ، نه این که شور نام ندارد این هم شور است و هر کس به قدر محبتش .شور جلوت این می شود و شور خلوت، آن . هر چیز جای خودش خوبست ولی انحصاری کردنش ، مانع از دید باز می شود.
جنس همنشینی با اهل بیت آتش بپا می کند ولی در دل، جنبش ایجاد می کند ولی عمیق . اثر شهادت حضرت اهل محبت را کوره می کند. امام فرمود ان للقتل الحسین علیه السلام حراره فی قلوب المومنین. خوبی آتشش این است که لاتبرد فیها ابدا. سردی ندارد.
غیر از این اگر دیدی، کسی مثل من است که فقط داد و بیداد دارد ، عمق مهم است که تا قوزک پایت هم خیس نخواهد شد.
شور و شعور در دستگاه حضرت کاملا بهم مرتبط ، متصل و نتیجه یکدگرند به شرط این که بخواهی . کسی که شور حضرت را دارد و درست قدم بردارد به شعور بالاتری رهنمون خواهد شد. نه شور و نه شعور در این دستگاه پایانی ندارد تا عمر داری باید به دنبالش روی. شما می توانی مثلا در مورد اصحاب بگویی کدام شور بیشتر یا کدام شعور بیشتر داشت؟ شعور بالا آدم را به حضرت می رساند و شور حضرت است که آنان را جان به کف می نماید. و هر کس به قدر خودش. همه که شبیه هم خلق نشده اند.
شعور و شور نتیجه محبت بسیار است . به اعضا و جوارح مادی کار ندارد که بگویی حالا در عقل بنشیند یا در دل . مهم جذب حضرت شدن است .
پیش حضرت ، امتحان دارد و من از تابستان خوشم می آید، خدا عاقبتمان ختم به خیر کند.
عقل برای عاقل معنا دارد و دل برای دل داده است نه من . بینابین دوگوشم چربی بههم پیچیده ای وجود دارد که خالی از هر جنبش و استفاده بهینه ای از آن. او دارد فعلا به طور خودکار امورات جسم مادی ام را راه می اندازد غیر از آن استفاده ای ازش شده باشد؟ اگر بپرسی از عقلم به ریشخندی جواب خواهد داد. کار عاقل پی مطلب رفتن و جویندگی است . سختی به جان خریدن برای انکشاف ظلمت هاست با ما که لحاف دوستیم فرق دارند.
و دلم که هرزه جایی بیش نیست ،همه درونش هستند، اهل ولا هم بله.
اهل محبت راباید ببینی بعد به قضاوت بنشینی که اهل محبت هستی یا نه.آن قدر داغند که نمی توانی تحمل کنی. یکبار اسم حضرت را پیش شان بیاور ببین همان که لقلقه زبان ماست با آن ها چه می کند . شرم می کنند همین طور اسم حضرت را بیاورند. ما ها که کم بیاوریم به ایشان قسم هم می خوریم.
یا دوبار با دانایان و عالمان تردد کن و جوری باش که آنان بهت اعتماد کنند و پیشت لب به معارف بگشایند آن موقع است که می فهمی چقدر عالمی یا چقدر جاهلی. با منم منم دیگ کسی گرم نشده .
ما امیدی جز به ارباب نداریم با شور میریم هیئت ولی فقط امیدمون اونکه آقا کمک کنه بتونیم شعورمون برسه ارباب و نوکری بفهمیم آخه نوکری بدون حرف گوش کنی که نوکری نیست یاعلی