قاسم آباد(12)
عصر شب یلدا این مطلب را بارگذاری کردم، شب یلدا آمدم قسمتیش را درست کنم کلش پرید صبح یلدا دوباره تصحیح و انتشارش دادم. منظوراز این توضیح، در ساعاتی از شب بلند یلدا اگر کسی قاسم آباد 12 را گشود و خالی دیدش علتش چه بوده و عذر مرا پذیرا باشد.
دهه هشتاد دهه پر برکتی برای مسجد بود . بعد از فوت آسید علی آقا نجفی ، خود امور مساجد ، پیش نماز به مسجد معرفی کرد. بعد از سال ها کجدار و مریض با هم کنار آمدن، مسجدی ها با حاج آقا عزالدینی به مشکل خوردند. آن بنده خدا می خواست مردم از او همین نمازخواندن را بخواهند ، که دیگر نمیگنجید. بچه های قاسم آباد بزرگ شده بودند و می خواستند در مسجد هم نفوذ کرده و خواسته هاشان را دیکته نمایند. چند بار جلسات مفصلی گذاشتیم، که برنامه تغییر فضای مسجد و فعال کردنش در اولویت بود ولی پیش نماز حوصله این کارها را نداشت، فکر کنم پست و مقامی داشت که نمیتوانست برای مسجد زیاد وقت بگذارد. با بزرگان مسجد هم به مشکل خورده بود به نوعی که دیگر زمان خداحافظی اش سر رسیده بود .قاسم فعال شد . از بچه های هیئت ،قاسم باقری ، قاسم کارگر یک موقع ها هم من، برای این جابجایی فعال بودیم.
هدف دو تا بود یکی این بنده خدا برود یکی امام جماعت جدید را چه کسی بیاوریم.
همه اش سخت بود. مجاب کردن رفتن این بنده خدا، اقناع امور مساجد منطقه برای رفتن ایشان و همچنین معرفی پیش نماز جدید از طرف مسجدی ها به امور مساجد و قبول کردن آن ها.
این احتمال هم بود که شاید امام جماعت جدید کسی بیاید که مردم همه خدابیامرز به قبلی بگویند.جلسات تغییر آغاز شد. بودند کسانی که میخواستند پیش نمازی بیاید که علاوه بر نماز خواندن تابع آن ها در تصمیمات مسجد باشد . این موضوع را اواخر به وضوح در جلسات می گفتند. ولی تیم قاسم به شدت با این موضوع مخالف بود حرف ما این بود که پیش نمازی بیاید که علاوه بر پیش نمازی ، وزن معرفتی هم داشته باشد و بتواند امامت کند مسجد را .
بگذریم ،حاج آقا عزالدینی وقتی دید طرفداری در مسجد ندارد با رفتنش کنار آمد ، بزرگوارانه برخورد کرد و خودش پذیرفت که برود . در بین گزینه هایی که مطرح شد یکی همین سید بزرگوار بود" آسید حسین نجفی". چند ماهی را جلسه اخلاقی گذاشتیم که ایشان برای سخنرانی تشریف میآوردند. وزن معارفی بالای ایشان، سادگی و منش رفتاریاش خیلی جذاب شد و خیلی ها را به سمت ایشان مایل کرد. با سابقه ای که خانواده ایشان در مسجد ما داشتند پیر و جوان امیدوار شدند. پدرشان ، برادرشان امام جماعتهای اسبق مسجد بودند. همه در آن برهه بر سر تشریف آوردن ایشان به وفاق رسیدند .
راضی کردن آسید حسین آقا هم کار راحتی نبود. ایشان خیلی مایل نبود، هر بار هم که اصرار زیاد مسجدی ها را میدید استخاره اش جواب نمی داد. قاسم خیلی زحمت کشید چقدر رفت قم و آمد تا ایشان را مجاب کند که بیایند .صدر الله اینانلو هم خیلی کمک بود. مانده بود راضی کردن امور مساجد برای پذیرش آسید حسین نجفی. آن ها خیلی موافق نبودند ولی آن هم با پیگیری های صدرالله انجام شد. خلاصه بعد از چند ماه کار شبانه روزی تغییر صورت پذیرفت. مسجد رنگ و بوی دگر گرفت .
خیلی مهم است کسی را که قبول می کنی حمد و سوره ات را بخواند چه آدمی باشد. خیلی ها برای نمازخواندن پشت امام جماعت اهل توحید، مسافت ها می روند . این موضوع با ثواب نماز جماعت فرق می کند . همین فرقی که بزرگترهای ما، مسجدی های زمان اسیدعلی آقا نجفی ، زیاد حس اش نکردند. بعدها فهمیدند وقتی که آن بنده خدا از این دنیا رفته بود.
راستش را بخواهی غیر از مسجد ما در سایر مساجدی که آسید علی آقا تردد داشت و منبر می رفتند آدم هایی بودند که پای منبر آسید علی آقا تربیت شده و مشی ایشان را گرفته بودند ولی در مسجد ما آسیدعلی آقا خیلی گم بود. کسی از مقامات و معارف ایشان خبری نداشت مردی که آرزوی محله های دیگر بود در مسجد ما پیش نماز ساده ای بیش نبود یعنی بیشتر از این نخواسته بودند پدران ما از ایشان. صحبت هایش را هم کسی بر نمی داشت . در محله های دیگر نوار سخنرانی آسیدعلی آقا خرید و فروش می شد و کلی مشتری داشت در مسجد ما خبری نبود. این حرف ها را ازآن جا می گویم که زمانی پیگیر خاطرات معنوی آسیدعلی آقا بودم که از دوستانشان جمع کنم. در مسجد خودمان، کسانی که در مسجد هم همدمش بودند اصلا در این باغ آشنایی ایشان نبودند. دیگران از ملاقات مرحوم با عزرائیل خاطره میگفتند مسجدی های ما هم از دعواهای معمول مسجدی ، که مغازه ها را چه کرد و چه گفت. و اهالی ئی بودند که بخاطر مشکلی که با ایشان پیدا کرده بودن زمانی در مسجد ،دوپیش نمازه، جماعت میخواندند و غیره. مانوسین اهل سرٌ ایشان ،اهل این محل نبودند.
چرایی اش دلایلی دارد . یکی ازدلایل اش نحوه شکل گیری بافت جمعیتی محل مهرآباد است. از عمر محله ما 50، 60 سال بیشتر نمیگذرد .پدران نزدیک به سن پدر من، نسل اول تشکیل دهنده مهرآباد هستند. زمین خام را خریده و ملکی را در آن بنا کرده اند. قبل آن مهرآباد زمین کشاورزی وگندم زار بوده است . این ها را پدرم می گوید .
غالب پدرهامان کشاورزان و کارگران ساده و یا کارمندان رده پایینی بوده اند که پس از مهاجرت از شهرو روستاشان به تهران وچند سال مستاجری، با فروش چند قطعه زمین دهات و چند راس حیوان اهلی و کمی قرض و پس انداز ، پولشان رسید که در این محل خرده زمینی بخرند و ساکن شوند.
سرآسیاب، حول وحوش خیابان توکلی را محله گروهبانها می گفتند چون درجه داران پایگاه یکم در نزدیک محل کارشان، زمین هایی را که تغییر کاربری داده بود را خریده و سرپناهی برای خود ساخته بودند.
مسجد ما را هم پدرم می گوید روزی اهالی محل جمع شدند که بیایید در این زمین نماز بخوانیم تا کسی صاحب نشود و مسجدش کنیم.
محله ای از لحاظ مالی ضعیف. ترکیب مردم هم دهاتی های به تهران آمده. دهاتی های نزدیک شهرهای قزوین، تفرش ، یزد و صد البته ترک ها ، غالب قوم های ساکن مهرآبادند. به شوخی پدرخانمم میگوید هر که مینیبوس دهاتشان در مهرآباد خراب شد مسافرانش همین جا ماندگار شدند.
مردمی ساده با فرهنگ روستایی، کارگران خسته ، حاشیه شهر، مشخصه مهرآباد بود. محله تازه تاسیس شده که مشکلات اولیه دارد و هنوز خیلی چیزها درونش جا نیفتاده است زیاد بار معارف بر نمی دارد.
هنر ، عمق، فرهنگ ، تاریخچه ، یا نیازهای ثانویه بعد از استقرار نسل اول و بزرگ شدن فرزندان آن ها و یا بعبارت دیگر ثبات و رفع نیازهای اولیه شکل می گیرد .
چون طراحی شهری محله ، اندازه کوچه هایش، ملک هایش و همچنین دسترسی به مرکز، متناسب با خانواده های متوسط به پایین است، بیشتر محله انتقال است تا ثبوت . جوانهاش وقتی کمی دستشان باز می شود در این محل نمیمانند چون برای پیشرفت جای بهتری هم هست. خیلی ها را فقط در محرم و عاشورا در مسجد می بینی دلیلش همین است. جوانی شان ،عرق مذهبی شان در این مسجد شکل گرفته و حوصله مهاجرت فکری و دینی بعد از مهاجرت اقامتی شان نداشته اند ،زمان گل کردن شور دینی شان به سرچشمه شان برمی گردند هم یاد و خاطره ای زنده می کنند و هم در این مسجد راحت تر عزاداری دارند.
ما ها که نسل بعد هستیم هنوز آن رشحات را داریم. زیاد حوصله معارف نداریم. شور و شوق و سر و صدایی باشد پاییم ولی جایی که باید سکوت کرد و زانو زد و عمر گذاشتن است از ما بر نمی آید.
بعضی از رفقا یادشان می آید اوایل منبر شیخ در همین محله و هیئت خودمان را. بچه ها فکرشان قولنج می کرد پای منبر .می گفتند مگر می شود سخنران نیم ساعت حرف بزند و یک داستان تعریف نکند؟ میگفتند سنگین است . بعد که پیگیر این سنگینی می شدی می دیدی که حوصله نیم ساعت تمرکز روی سخنرانی را ندارند . بدنشان تعجب می کرد و پس می زد. اصلا بعد از سخنرانی، هیئت قفل می شد . باورتان نمیشود ، بچه ها بعد از خوب گوش دادن به منبر وا می رفتند و کشش روضه نداشتند. آن زمان هم که قاسم هیئت را از دوشنبه به پنج شنبه برد یکی از دلایلش همین بود، یا بچه ها نمی کشیدند منبر را یا میبریدند در روضه. ولی خب راهش پاک کردن صورت مساله نبود. الانش هم باور بفرمایید خیلی هامان از این که شیخ مثلا می گوید اهل تحقیق و اهل حکمت نمی دانیم کیانند ، چه ها می خوانند و اصل حرف شان چیست؟ با این که بنده خدا چند باری هم توضیح داده است. از جمع ما هم کسی مانوس معارفی شیخ نیست. همه می دانیم خوب صحبت می کند و آدم خوبی است، ولی این که مشی اش چیست و چند تا سئوال دیگر، سر در نمیآوریم. از آسید حسین آقا نجفی هم همین طور. همان گونه که پدرهامان با آسیدعلی آقا نجفی بودند.
راه حلش چیست؟ همین که پی گرفته ایم. باید پای بزرگان را به محل باز کنیم این ها اثر دارد و ثمراتش را خودمان یا بچه هامان خواهند دید. آسید حسین آقا اولش می خواست در مسجد حوزه علمیه افتتاح کند این قدم بسیار مناسبی برای شکوفایی معنوی محل بود. تردد اهل دین در محل تاثیر خودش را می گذارد. ولی دید، این جماعت قدمشان بلندی این حرکات را ندارد. اولش طرح های خیلی خوبی آقای نجفی داشتند ولی ظرفیت مردم محل، این خواسته را برنمیداشت . حتی منبر ثابت و تفسیر ایشان را. الان هم که میبینی آسید حسین آقا خسته شده و حرف رفتن می زند بخاطر این است که کسی دنبال حرف ایشان را نمیگیرد و نمیخواهد به افق ایشان حرکت دینی محله را نگاه کند. مسجدهای محل را نگاه کنید . بیشترش دنبال کسب درآمدند تا کسب معرفت.
آن بنده خدا را خسته کردیم، معطلش کردیم ، به دعواهای خاله زنکی مان کشاندیمش. من حق را به آسید حسین آقا میدهم. اگر میخواهیم این گونه که هستیم بمانیم نباید آسید حسین آقا را بیشتر از این اذیت کنیم.