نامه ای به مردان قاسم آبادی
نامه ای به مردان قاسم آبادی
سلام جمشیدی عزیزم
گفتم چطور بنویسم مطلبی را که پرسیده بودی اولش در نظر داشتم در ادامه قاسم آبادی ها باشد فکر کردم دیدم من و تو خاطراتی داریم که دوست دارم یاد دوستی های قدیم هم کنم گفتم نامه اش نمایم تا هم بماند یادگاری پیش تو و هم مفصل با هم گپی زده باشیم . چند تا از دوستان هم بعد از تو آمدند و درد دل و گلهگذاری از همان که تو گفته بودی، گفتم بگذار هم یاد تو باشد و هم پرداختن به این موضوع ،نهایت تصمیم گرفتم اسم اش را بگذارم نامه ای به مردان قاسم آبادی
...هیچ موقع آنروزهای پر شر و شور جوانی ات یادم نمی رود پسر گندم گون کوتاه قدی که خیلی از قدش را خودش زیر زمین قایم کرده بود که شیطنت هایش به چشم بیاید تا خودش. تیمی که درست کرده بودی و خودتان برای خودتان راه و روش و مسلکی داشتید، به هرجا سرک می کشیدید برای خود تز داشتید تیپ خاصی می زدی با تسبیحی در دست و انگشتری و ریشی و...یادت هست؟ یادش بخیر.
خیلی دوست داشتم این روزهات هم ببینم که خدا را شکر زنده بودیم ودیدیم سر و سامان گرفتی، ازدواج کردی وخانواده تشکیل دادی . چشم آقا خسرو را زیاد به در نگذار، فکر کنم خیلی منتظر نوه اش باشد.
این ها را می نویسم که خاطره ای زنده کرده باشم.
مشهد 81 یادت هست؟ یکی از چالش های ذهنی من در آن اردو، کنترل تو و محمد یحیوی بود. نمی دانم کدام تان از روی دیگری تقلب می نوشتید ولی برگه هاتان شبیه هم بود . بردمت با احمد در آن آبمیوه فروشی بازار رضا معجونی بخوردت دهم که نمک گیر شوی و دست از شور و شرت برداری که برگشتیم و آن افتضاح را در دستشویی حسینیه به جا گذاشتی. سال هاست کسی به اندازه آن بنده خدا در کمتر از دودقیقه آن همه فحش و فضیحت به من نداده است.
به بدترین شکل ممکن کنترل شدید. یادش بخیر
در طاقچه قلبم همیشه عکس بزرگی از جمعه صبح ها را نگه می دارم . خیلی خوش بودیم. همه چیزش خوب بود. از آمدن شیخ تا رفتنش . یک موقع ها کسایش را تو می خواندی. حالا همه اش برایم به رویا تبدیل شده.
خودم که شش روز هفته را زنده بودم برای آمدن جمعه صبح ها . یاد آن املتی که برامان درست کردی بخیر. چقدر می خندیدیم و چقدر بودن تو نمک داشت برای جمع مان. زمانی که حمید صحرا کنارت بود بیشتر خوش می گذشت.
آن پراید مشکی هاچ بک خوابیده ات را یادت هست؟ همان که یکبار در راه رفتن به خانه شیخ در آزادگان افتادی در چاله جاده و نزدیک بود چپ کنیم . یادت آمد؟ وقتی که فروخته بودی و آمدی در هیئت جمعه صبح تعریفش کردی و چقدر خندیدیم . سکانس بیادماندنی اش بیرون خانه اتفاق افتاد وقتی در کوچه دست حمید را گرفته بودی و با نگاه مضطرت از حمید صحرا پرسیدی چه می شود؟ و او هم در ردای قیصر فیلمت گفت خیالت جمع، من هستم ،اتفاقی نمی افتد. این صحنه که بیننده اش فقط من بودم هیچ گاه از یاد رفتنی نیست.
کاش جمعه صبح ها باز راه بیافتد ، کاش دوباره آن طور کنار هم جمع شویم . کاش هایی که خیلی دوستشان دارم
چه شبها در هیئت کنار هم بودیم وهم نوا می شدیم. لحظاتش زیبایی خودش را داشت. جنم اش را داشتی که میاندار هیئت شوی هنوز هم داری.
با هم جوان شدیم، زن گرفتیم ، بزرگ شدیم و داریم کم کم به پله های پیری مان می رسیم .
عمر گران می گذرد و همین خاطره ها ازمان می ماند.
تاریخ تکرار نمی شود چون رسم زمان برگشت به عقب نیست . هر زمان خلق جدیدی است که اقتضائات و ابتلائات خاص خودش را دارد.
ولی اگر بنا باشد بیشتر از جلوی دماغ ها را نبینند به تکرار تاریخ می رسند و برای آنها تاریخ تکرار پذیر است. چگونه؟ سر کوچه احمق ها چاله ای بکن، همه شان تا به آن می رسند غصه شان میگیرد که باید در چاله بیفتند و مثل بابایشان باید شل بزنند.این تاریخ می شود برای آن ها تکراری . زمان، سپری شده و آدم های زیادی آمده اند و رفته اند ولی عقل شان همان جا که باباهاشان مانده، مانده است. چه میشود؟ بعد از گذشت زمانی شل شل راه رفتن می شود رسم آن محله و می چسبد به شهرتشان و اندیشمندانشان جبر تکرار تاریخ را تئوریزه می نمایند. یقینا اندیشمندان جاهل مابان پیروانی خواهند داشت که معتقد به استاد خویش اند و به اوتعصب دارند و تشریح اش خواهند کرد و این فکر می شود اصل ، حداقل در همان کوی و برزن خودشان.
مشکلی که با چند فرغون خاک مرتفع بود حالا شده نحله فکری. راست هم می گویند ولی چه راستی که پیش هر عاقلی تا دهان باز می کنند آبروی عقل می رود .
در شهر جاهلان جهل مرکب مد است و همه خوشند به دانایی که تماما نادانی است. می گویند فرق بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدی دارد... نمی خواهم متهم به سنگین نویسی شوم تمامش میکنم.
بحثی که در مورد تاریخ گفتم سربسته هدیه ای بماند پیش خودت از من کمترین. شاید روزی داستانش کردم.
اما بحث بعد:
یکباری در یکی از این قاسم آباد ها بحث اش را کردم بحثی در خصوص هدف و وسیله و ابزار. که آقا این سینه زدن های ما ابزاری است برای رسیدن به محبت و پیروی حضرات یعنی وسیله ای که هدفش تقرب حضرات و تقرب به خداست این را در زیارت عاشورا یادگرفته ایم ... انی اتقرب الی الله و الی رسوله و الی امیرالمومنین والی فاطمه و الی الحسن و الیک بموالاتک ... بحث ابزار بحث مقتضیات زمان است بچه های امروزی، بچه های امروزی اند و اقتضائاتشان هم مربوط به حال است نه گذشته. من خودم در محرم ها علی انسانی میروم. آن جا بیشتر اهل روضه اند. از روز ششم به بعد کمی هم سینه می زنند ، در آن هیئت من جزو جوانان محسوب می شوم .انتخاب این هیئت میل من است و من ملاک نیستم و نباید همان که می خواهم را برای هیئتی که در آنجا بزرگ شان من محسوب می شوم نسخه بپیچم .
من مزه سینه زدنهایی که در کنار شما داشته ام را همیشه به خاطر دارم راستش را بخواهی از همان نسل اول دوستان از ابراهیم یادگاری و علی نصیری و رضا ملا ورضا مهرعلی و مجید اخلاقی و مهدی شرف آبادی و حسین محبی و... تا علی اخوان و محمد رحیمی و مصطفی پوری واحمد و اصغر و جلیل و شما و تا بچه های امروزی.
این حرف درست است که شور هیئت باید شورهیئتی باشد .و شورهیئتی آهنگ بردار نیست .چرا؟ چون شور موسیقیایی نیست ،شور محبتی است، ولی خب این هم این قدر تنزل یافته که رسیده به شور موسیقیایی و تابع شرایط آن شده . بچه ها هم جوانند عیبی ندارد کمی با ذائقه آن ها آدم جلو می آید تا بزرگ شوند وقتی بزرگ می شوند کجایند؟ دیگر این جا سینه نمی زنند . هیئت ریشه دار میاندارش پنجاه سال است که میانداری کرده و قدر سینه زن ها را می داند آن ها را می شناسد سینه زن هاشان هم کلی کشیده تا به صف اول سینه زنی برسند تا دمی هم که جان دارند جایشان را در صف حضرت به کسی نمی دهند. مرد مومن شما چند سال است که دیگر مثل قبل ات نیستی ؟ هر جا هستی ان شاء الله که خوش باشی . من یک لا قبا چه کنم پیش همه تان سینه زدم که بمانید ولی همه تان رفته اید بعد گله هم می کنید. من ازتان ناراحتم به هر دلیلی که سرد شدی و ناراحتی ، باید حل شود نه این که همه تان می روید کنار می ایستید و توقعهاتان را می فرستید جلو. باید به هیئت امام حسین امام حسینی فکر کرد و به آن پرداخت. این جا برای امام حسین آمده ایم و بناست که کنار هم پیر شویم و مثل جوانی مان شور حضرت داشته باشیم نه که این طوری . سالی چند بار می آییم که نگویند نیستی یا کاملا در مقام میهمان حاضر می شویم که کسی به ما کاری نگوید. به اخمی هم مثل عروس های تازه شوهر کرده قهر می کنیم و میرویم خانه بابایمان .
به من بگویید با چه پشتوانه ای آدم قدم بردارد؟ شماهایی که نیستید و دوست ندارید زیاد خودتان را قاطی کنید یا جوانانی که هستند و دوست دارند هر کاری هست انجام دهند؟ جلسه هیئت جای شماهاست جای علی نصیری است جای مجید اخلاقی است جای اصغر رامندی است جای احمد و جلیل است که در این هیئت سالهاست بودند و خواهند بود به شرطی که از کنار هم نشستن عارمان نباشد ، هم را تحمل کنیم، به هم احترام بگذاریم .فکر پخته بیاوریم رسم و رسوم هیئتی را پیاده کنیم ، باشیم بالاسر این جوانهای خوبی که دارند میآیند. قاسم خیلی دست تنهاست سرش هم شلوغ است به همان نسبت اشتباهاتی هم دارد ولی کسی کنارش نیست . سر حرف هامان نمی نشینیم تفاهم کنیم می خواهیم به کرسی بنشانیمش نمی شود مارا به خیر و تو را به سلامت.
ما بناست با همه عیب و ایرادی که داریم نقاط ضعفی که داریم کنار هم بنشینیم و خوش باشیم چون به خاطر حضرت آمده ایم.
برادرم! هیئت خرج دارد، برج دارد، رفت و آمد دارد، فکر می خواهد، آدم جا افتاده می خواهد، آدم افتاده می خواهد. این ها که شما ها دارید و قدم جلو ندارید. قاسم کاملا موافق است همه یک روز جمع شویم بنشینیم از الان برای محرم سال بعد فکر کنیم که چه فکری باید داشت و انجام داد. هیئت یک کلمه است که بخواهی بسط اش دهی می شود یک دشت . خواهشم از همه آن ها که نام بردم و نبردم این است که باشیم. اشتباهات مان تکراری شده چون تا می خواهیم اشتباه را جا بیندازیم و درستش کنیم بچه ها می روند و آدم های جدید می آیند و باز همان دور باطل...
وقتی که شما ها تازه آمده بودید و داشتید جا باز می کردید بعضی از قدیمی ها گله می کردند که این ها چرا این طوری اند ؟ شما طور خاصی نبودید فرزند زمان خود بودید آن ها باید درک می کردند و تحمل. که این کار نکردند و رفتند تا شما با همه آن جنگ و جدل ها بزرگ شدید و همان حرف ها را باز دارم می شنوم ... تکرار تاریخ.
سرت را درد آوردم، عذر می خواهم، تو شدی سیبلی که من گله گذاری ام را به سر تو بیاورم. خیلی حرف هام را به تو گفتم که دیگران بشنوند، حلالم کن.
همیشه دوستت دارم.
علی اکبر قلیچ خانی
آقا سلام ، جالب بود