قاسم آباد (13)
هیئت از وقتی که محرم افتاد به شش ماه دوم سال ، دهه محرم اش به مسجد نقل مکان کرد .در چند سال قبلش، یکی دوسال منزل علی نصیری بودیم، بعد چند سالی رفتیم خانه جابر احمدوند روبروی اداره مخابرات شمشیری، بعدش چند سالی رفتیم خانه رامندی ها، از آن جا منزل آقای شریفیان و مسجد و یکسالی هم خانه حمید جنگجو و باز مسجد.
یادش بخیر سالی که هیئت افتاده بود به زمان تحویل سال.هیئت خانه رامندی ها بود آن سال فکر کنم شب تحویل سال به شب ششم محرم افتاده بود حول و حوش ساعت ده شب، تحویل سال بود. روح الله عیوضی داشت مظلوم می کشید که سال مان عوض شد . به قاعده بچه زرنگ ها یعنی دو سال پی درپی سینه زدیم. یاد همه آن دوستان بخیر.
آنوقت که محرم 6 ماهه اول سال بود، بودن هیئت در مسجد امکانش نبود، چون تا نماز بخوانند خیلی زودش می شد هشت و نیم و ساعت 9 دسته مسجد باید راه بیفتد . اولویت عزاداری مسجد به دسته است . حرکت دسته عزاداری، به عنوان نمادی از جریان زنده عاشوراست، این حرکت هم باید زنده بماند و هم باید در اولویت باشد. حرکت دسته و داد زدن نام حضرت در کوچه پس کوچه ها که قرن هاست ادامه یافته، بسیار شیرین و جاندار است. یکی از تاثیرات خوبش: آدم هایی که در عیان دیدگان، سینه زنان و نوحه خوان می آیند در متن جامعه، خودش می شود پرده حجابی برای جلوگیری از خیلی از مفاسد.
البت هر مورد اجتماعی وقتی گسترش یابد حواشی و انحرافات مربوط به خودش را خواهد داشت ولی به خاطر چند نکته انحرافی نباید به این حرکت درست فرهنگی دیده تردید داشت.
حاج صدرالله اینانلو سالهاست که مسئولیت این کار را به عهده دارد. ما ها که هفته به هفته هم را میبینیم برای برگزاری یک دهه، به هزارتا مشکل کوچک و بزرگ می خوریم.آن بنده خدا که 90 درصد حاضرین اش در دسته غایب از این جریانند حتما مشکلات زیادی برای راه انداختن دسته دارد . سیدعلی، محمد علی پور، محسن شهلایی، اصغر بابایی و چند تای دیگر، محدود یاوران صدرالله اند در راه اندازی دسته، که خیلی استوار ایستاده اند و دسته را روبراه می کنند . از همه شان ممنونم و دعای خیر بدرقه هر قدم شان.
من از تیپ عزاداری هیئتی خودمان خوشم می آید ولی دسته عزاداری در محرم نماد عزاداری اش در جامعه به شدت بیشتر از هیئت های شبیه هیئت ماست.
نمی دانم چرا این قدر هرزه گردی داریم در حاشیه دسته های عزا، راه افتادن زن ها به بدترین شکل ممکن در خیابان ها که نه به عنوان ادامه دسته بلکه به عنوان دسته گردی در خیابان ها فضا را کمی مخدوش کرده است. می شود با سازماندهی حداقل زن های مسجد خودمان در ادامه مسجد و گذاشتن یک بوق بین شان ، آن ها را هم به صورت درست در ادامه دسته مسجد راه انداخت . برای مشکلات و حواشی اش باید فکری کرد و کنترلش نمود. اربعین عراق، الگوی خوبی است زن و مرد کنار هم راه افتاده اند بدون درصدی از این بی اخلاقی ها و بداخلاقی های ما.
در آن سال ها ، قبل نماز درمسجد، هیئت میثاق برنامه داشت . هیئت قبلی سید حمید( همان هیئتی که بعدش علی اخوان سینه هایش را به دوستش نشان می داد...به نقل از چلچله) بعدش هم چند سالی حاج مجید شایقیان آمد . قبل هیئت خودمان، معمولا آن جا می رفتیم ،برنامه خوبی بود .
آن زمان خادم مسجد حاجی بیابی بود مرد باصفایی که با هم خیلی بگو بخند داشتیم.
مشکل او در مسجد، مش تبرک بود که خدایش بیامرزاد. یک موقع ها که از مدرسه می آمدیم برای نماز ظهر مسجد، می دیدم حاجی بیابی شاکی شاکی از دست این بیوه زن. آن پیرزن بچه ای نداشت و تمام وقت اگر حاجی بیابی دعوایش نمی کرد در مسجد می ماند.
حاجی بیابی از صدای سید حمید خیلی خوشش می آمد. می گفت مداح یعنی این.مسجد آن زمان به این شکل نبود ، فقط یک در ورودی داشت . پس از در ورودی مسجد ، به همین دالانی که بالایش بسیج هست میخوردیم ، سمت راست سرویس بهداشتی خانم ها و بعد آقایان قرار داشت. حیاط باصفایی داشت که آفتابگیرظهرهایش خیلی خوب بود. دور حیاط چسبیده به ورودی خانم ها کتابخانه مسجد و روبروی آن نزدیک آبدارخانه هم اتاق امام جماعت مسجد. روبروی دستشویی ها هم انتهای همان دالان اتاق خادم مسجد. حاجی بیابی آن جا بود. بازنشسته شرکت واحد که خودش و پسرهاش از همان اول ساخت مسجد، در مسجد بودند و هستند و خدا را شکر.
حاجی بیابی چند سالی است که تاب راه رفتن ندارد خانه نشین شده ، خانه اش دور نیست چسبیده به خانه تقی عسگری، روبروی خانه علی اخوان. او برای این مسجد خیلی زحمت کشید همسرش هم همین طور. هر دویشان فرتوت . به خانواده بیابی ها ارادت دارم...
شب های جمعه که بعد از هیئت، ایست و بازرسی داشتیم و کار مان مورد گیری بود ، فکر کن ساعت یک دو شب مورد ها را می آوردیم پایگاه برای استنطاق. موردها از ترس آبرویشان و ما و هزار تا چیز دیگر به چشم ابهت به ما مینگریستند ، بعضی وقت ها حاجی بیابی که تازه خوابش برده بود و ما خواب او را به هم زده بودیم می آمد در حیاط و شروع می کرد به بد و بیراه گفتن به ما ها . یعنی همه آن ابهت را قهوه ای می کرد. مارادونا را ول کن بچسب به حاجی بیابی...
از حاجی بیابی یاد کردم یاد مشحمدالله هم بخیر. بابای حاج نجف خودمان که قبل حاجی بیابی، خادم مسجد بود .
حاج آقا پورابراهیمی هم مرد بسیار شریف و باخدایی بود او در نبود امام جماعت، پیش نماز مسجد می ایستاد، خیلی مومن بود، متواضع و پیر خداشناسی. هفته قبل از فوتش داشتم با جابر در همان ورودی مسجد شوخی میکردیم که جابر تا آمد برگردد خورد به این پیر مرد عصا بهدست. نگاه گرمی به ما کرد و عذرخواهی ما را با لبخندی جواب داد و رفت . یاد همه شان گرامی.
این پیرمردها وزنه های مسجدند ، وقار محله اند خیلی با ارزشند، باید قدرشان را دانست. کاش چند تا از دوستان جوانم مثل امید و امیر حسین و چند تای دیگر حوصله کنند بنشینند پای حرف این پیرها و تاریخچه مسجد و محل و شهدا و وضعیت اجتماعی آن زمان را درآورند. بعدها در قلم شان خیرش را می بینند. امیرخانی با همین تحقیق میدانی اش "من او" و "قیدار" را نوشت.
بودن هیئت ما در مسجد، صحبت گنجیدن دوسلطان در یک اقلیم است . صدرالله و قاسم باقری. این دو با این که الان با هم بسیار خوبند ولی زیاد حوصله تحمل جریانات دور هم را نداشتند ( صحبت مربوط به قدیم است الان جفتشان هم می دانند که دیگر اینقدرها این طوری نیستند).
چه فیلمی داشتیم سال اولی که در مسجد بودیم ،بچه ها این قدر بزرگ نبودند و می خواستند مثل هیئت خانگی راحت باشند که در مسجد و بزرگی آن، این راحتی را احساس نمی کردند. کلی دعوا داشتیم برای کشیدن یک سیاهی وسط که محدوده هیئت را کوچکترش کنیم . یا ، یک تابلو نوشته نئون حسین جان مسجد داشت که بالای محراب وصل بود ما می گفتیم روضه که شروع می شود خاموشش کنیم مسجدی ها میگفتند نه. و خلاصه پر بودیم از این اصطکاک های خنده دار و خدا را شکر برای این که لبخند از کنج لبانمان کوچ نکند هنوز چند تایی از این اصطکاک ها را هر سال داریم...
یک سال این قدرحرف و حدیث ها زیاد شد که محرم رفتیم خانه حمید جنگجو. هیئت ساعت 8 شروع می شد و دسته هم ساعت 9 راه می افتاد. نه ما به دسته می رسیدیم و نه مسجدی ها می توانستند خلا 6 تا 9 را پر کنند، مسجد تعطیل بود تا ساعت 9. بعد دیدیم این کارها فایده ندارد باز دور هم جمع شدیم در مسجد با همان لبخندهای قبلی.
خیلی از این حرف ها و بگیر و ببندهایمان به خاطر سطح فرهنگ مان است که ظرفیت تحمل مخالف و کسی که غیر ما فکر می کند را به ما نمیدهد. برای هماهنگی بیشتر چند باری بعد از ماه مبارک رفتم به جلسات مسجد . در آن جلسات بود که دیدم بچه های مسجد از بعد ماه مبارک به فکر تدارک ماه محرم اند. تدارک خورد و خوراک وپوشاک مسجد.
زحمت ها کشیده می شود چه در هیئت و چه در مسجد، کاش با بلند کردن سقف دیدگاهها به فکر تدارک چیزهای دیگر هم باشیم. خیلی کار می شود کرد که ما خودمان را محدود به همین تدارکات ثابت کرده ایم ، این هم کار بزرگی است ولی برای سال اول و دوم، بعدش تکرار مکررات است. شام 500 نفری مان شده 1000 نفری. برای پنج سال بعد بهتر است به سبد محرم چیزهای دیگر هم بیافزاییم، مثل همان که برای خودمان یا خانواده مان می کنیم. برای بچه ام در این ده سال کلی آپشن به نیازهایش افزوده و پاسخگو بوده ام چون به فکر پیشرفتش بوده ام دنبالش رفته ام . برای مسجد برای هیئت هم خوب نیست که بمانم در همان آپشن های ده سال پیش. خیلی داریم محدود فکر می کنیم و این محدودیت، مانع پیشرفت است.
این که می بینیم انحراف ها بیشتر از هدایت ها می شود به خاطر همین تکرار مکررات هاست چون دیگر نیاز به تفکر و تحقیق و راه جدید ندارد و ما هم عاشق همین کارهای تکراری و مبتلاییم به: چیزی که ثابت بماند حواشی اش زیاد میشود، همان که گرفتار آنیم.
دشمن هم که خدا را شکر از ما خیلی هوشیار تر و زرنگ تر، نهایت استفاده اش را می کند و ما شدیم سیبل نقشه های آن ها . تنها کاری که خوب بلدیم سانسور است و حذف و فیلتر. دینی که مومنانش بناست زرنگ باشند و جریان ساز شده منفعل و دفاعی و ضربه پذیر. هر روز به تعداد فیلترهامان داریم می افزاییم ، متخصص نویزدر امواج فکری ایم . چرا؟ چون می ترسیم ، یعنی شجاعت نداریم،،یعنی فکر برتر ارائه نکرده ایم ، یعنی راه را درست نمی رویم و هزار تا یعنی دیگر...
منظورم این نیست که دفاع نکنیم ولی این قدر هم در لاک دفاعی رفتن ، رسم و رسوم تهاجم را از یادمان می برد.
من آن مربیانی را دوست دارم که می گویند بهترین دفاع حمله است... آن ها پوچ اند و مهاجم ، ما غنی و مدافع. و هر بار که می زنند به خیمه های ما، چیزی را ازمان می کنند و میبرند .
این همه تهاجم و این همه ضربه است که ترس را به جان می اندازد. بچه ها دوستدار شخصیت قهرمان اند معلوم است به آن ها کشش پیدا می کنند. بزرگ که شدند می شوند شبیه آن ها. خیلی ساده گفتم ولی خیلی دردناک است. قهرمانهایمان را فراموش کرده ایم چون تهاجم را ازدست داده ایم برای همین هر چقدر نسل ها جلو می روند دارند از ارزش ها عقب می نشینند و به دشمن تمایل بیشتری نشان می دهند. عاقبت تدافع یا اسیری است یا باختن. حتی پیروز مدافع را هم اذهان عمومی قهرمان نمی داند. واقعیتی است که باید پذیرفت. نهایت فکرمان شده که آن ها را تحلیل کنیم تا بفهمیم که می خواهند چکار کنند و حال ما چه بکنیم و... این فکر ها هم لازم است اما تئوریسین های مهاجم مان کجایند و چه اندیشیده اند ...
در فوتبال دفاعی، شخصیت قهرمان بیشتر دروازه بان است که بعد از هر واکنش، دادی هم به سر مدافعان میزند، فرق می کند با مهاجمی که بعد از هر گل زدن مشتش را فشرده می کند و بالا می گیرد و دور پیروزی می زند...
بچه هایی که انقلاب کردند از سر کلاس درس هایی آمدند که معلمانش دامن کوتاه به تن داشتند، عرق فروشی سر کوچه شان بود، با یک بلیط می رسیدند به فیلم های خراب، به خانه فساد، به زنان مشهوره ، ولی تن به تفکر امام دادند نه اینها.
قاعده را فراموش کرده ایم. از آن چه که نباید بترسیم داریم می لرزیم و به آن چه که باید بپردازیم بی خیالشیم ...
مُردم این قدرکه این ها را گفتم...
شاید روزمره شده ایم و عافیت طلب...