قاسم آباد (14)
1) می خواستم قاسم آباد را تمامش کنم ولی چون هنوز زنده است و جریان دارد پس باید باشد تا بتوانیم از هم بگوییم و بنویسیم. چیزهایی که یادم بود را نوشتم بعضی چیزها را هم ننوشتم چون به هدف قاسم آباد نویسی ام نمی خورد. ایراداتی به دوستان و مشخصا قاسم باقری مطرح و بحث کردم و می کنم شاید برخی درست باشد، برخی هم اشتباه، برخی به نظر من ایراد بوده، برخی چون از همه جریان خبر نداشتم این طوری نوشتم، بعضی موقع ها هم من رفتارهای مثلا 10 سال پیش بعضی دوستان را نوشتم الانش خیلی فرق کرده اند، بهتر شده اند،رفع شده ، یا آن مشکل مقتضیات آن زمان بوده و الان مثلی ندارد و من با الان دوستان سر و کار دارم نه آن ورژن قدیمی شان.یا دارم جلو می اندازم که عقب نمانم و کسی در این شلوغی که راه انداختم سراغ اشتباهات من نرود کینه ای هم از کسی به دل ندارم که بخواهم عقده گشایی کرده باشم . ملاک حال افراد است اینجا هم دادگاهی و محاکمه ای برقرار نکرده ایم یاد دوستان می کنیم که یادمان باشند .
2) به ریاضی می توان به چشم زندگی نگاه کرد. من از دوستی ها دوست دارم انتگرال بگیرم به بازه بی نهایت ، اهل مشتق گیری از رفاقت ها نبوده و نیستم ولی از ایرادها نه، مشتق می گیرم تا ریشه n ام اش، تا به عدد مشخص برسم . می شود همه مجهولات را کنار گذاشت تا به زلالی عدد رسید. معادله، تابع ، حد ، ماتریس، انتگرال، مثلثات در مرّ زندگی ام جاری است . ریاضی این قدرها هم خشک نیست.3) سعی کردم نگاه رمان گونه ای به قاسم آباد داشته باشم و قاسم اباد را آدم هایش را، مکان هایش را ، موثرین اش را ، جنجال هایش را ، اجتماع و رفتارهایش را همه با هم بپردازم . آن قدر می نویسم تا نویسنده شوم
4) بعضی از دوستان را هم فقط در خاطره ای نامشان برده ام که همان جمله من باعث شناخت دیگران ناآشنا از وی میشود. چه خوب و چه بدش، آدم ها را که نمی توان در یک جمله تعریف کرد و شناخت. من در این مقام به او ظلم کرده ام . ازشان عذرخواهم، آوردن نامشان دلیل به یادشان بودن بوده و هست، نه چیز دیگری. آن قدر از دست دوستان نان نمکدار خورده ایم و جمع کرده ایم که شده ایم شبیه چرخ نون خشک بیار نمک ببر.
خلاصه، تحلیل این قدر ها هم کار راحتی نیست یک موقع حقی گردن آدم می ماند .از همه دوستان که تحمل می کنند مرا، ممنونم و برای همه شان آرزوی توفیق بیشتر دارم.
نوشته ها و قاسم آباد ها و بن بست ها و نگاه مثبت ها و موکب ها ،می شود فرهنگ خُرد یک محله که می توان تاریخچه ای برایش نگاشت .از این لحاظ هم شاید مهم باشد ولی مهم اش این است که خدا را شکر کنار همیم...
==
اگر کتاب خواندن را یک وعده غذایی فرض کنیم نشریه عصرانه آن است . جامعه اهل مطالعه، نشریه بدردش میخورد، غیر از آن روزنامه و نشریه بیشتر دعای خیر سبزی فروش ها را در پی دارد و کار راه انداز آن هاست. بعضی موقع ها که در هیئت یا در مسجد می بینم به همین راحتی بچه ها نشریه هایی را که دوستان آماده کرده اند را پشت پشتی، کنار فرش یا روی زمین انداخته اند دوست دارم باز هم بنشینم زار زار گریه کنم این بار برای خودمان .
مطالعه ذائقه خودش را می خواهد که خدا را شکر با این آمارها که از مطالعه مان می شنویم معلوم است هیچ رژیم غذایی را به این اندازه رعایت نمی کنیم . نزدیک به رکورد زدنیم. در مطالعه بدجور رژیم گرفتهایم طوری که گوشت فرهنگی برای مان نمانده فقط پوستی است که چسبیده به استخوان .
یک موقع کتاب های کنکور و مطالعه کتب درسی را فکر نکنیم مطالعه است ها ،خیر برادر، آن وظیفه است. کافی است یک ماه از درس و کتاب فاصله بگیریم معلوم می شود چقدر فرهنگ مطالعه داریم.
یا بعضی ها می گویند فیلم دیدن و زیرنویس فیلم خواندن هم مطالعه است بنده قبول ندارم . وسعت کلمه و جمله بیشتر از یک صحنه در ذهن کار می کند . موطن تصور، نفس الامر است. چشم، کلمه را از برگه بر می دارد می رساند به ذهن ، تصویرسازی را ذهن برایش انجام می دهد و چون دایره ذهن بسیار بزرگتر از یک شکل است شما هم میخوانی و هم داری ذهنت را بکار می گیری. یعنی تصورت، تصویرسازی برای ذهن انجام میدهد، ذهن را بکار گیرد ،با آن تصویرسازی اش را بکند ،بیاندیشد در حین تصویرسازی، به تصویر، به منظور، به ادامه داستان یا بحث، آن هم در دنیای ذهن نه مانیتور تلویزیون ، اتفاق هایی که هیچ گاه در زیرنویس نمی افتد. زیرنویس خواندن، چون تصویر را با خودش دارد این فرآیند اتفاق نمی افتد.
دوستان هم نه این که اهل مطالعه نیستند، اولویتی بهش نمی دهند از بیشتر آدم های نسل های متمادی قاسم آباد بپرس در خصوص کتابفروشی ها و یا کتابخانه های مهرآباد و طیف کتاب های موجود در آن، هاج و واج نگاهت می کنند بعد با نگاه عمیقی به تو می فهمانند که این قدر سوسول بازی درنیار و فضولی نکن . جای آن بپرس ساندویچی ها و هله هوله فروشی های محل را، تا صبح برایت خاطره میگویند از سوسیس بندری و فلافل و پیتزا و...با کی رفتند، چی خوردند، چقدر خوردند و... این ها اصلا فضولی نیست و چه خوب کردی که یاد دوستان کردیم و... اولش گفتم که حالا خدا را شکر دوستان اهل مطالعه اند و با کتاب آشنا ، دیگر نپرس از آن جمع هایی که این گونه هم نیستند. بیشتر همش بزنم اشمئزازش بیشترمی شود. اولین نشریه قاسم آباد فکر کنم سال 73 بود که توسط احمد احمدی شریف و جلیل نعمتی تهیه شد، در بسیج. یک شماره هم بعد آن، من و علی اصغر قدیانی کارکردیم که زیاد به چشم نیامد. یادم نمی رود یک نیمروزی من و اصغر فسفر سوزاندیم تا در مورد تشییع جنازه شهدا جوری بنویسیم که کمی احساس داشته باشد قشنگ از آب درآمد ولی جانمان را گرفت. فردای آن روز بود که با اصغر هفته نامه پیام دانشجوی بسیجی را خریدیم و دیدیم اندازه همان چند خط ما جوجه قلم بدستان هم برای تشییع شهدا فکر نکرده اند و ابراز احساس نکرده اند ولی دادشان گوش کر کن ایران است.
جریان چاپ نشریه در هیئت بدست مجید اخلاقی و با حمایت مش ناصر شریفیان رقم خورد .
نشریه ای که مجید کار کرد - آن قدر که یادم هست - یک مقدار تفسیر زیارت عاشورا بود کمی آوینی داشت در قالب یک برگه A4 که سه تایش زده بودند. مش ناصر شریفیان گذاشت در سینی و تعارف کرد به میهمانان هیئت.
بیشتر نشریه هایی که کار شده موسمی بوده گلش هم برای محرم ، هنوز هم در سبد منوی کارهای برنامه محرم هیئت قرار دارد.
محرم سال بعدش من و ابراهیم یادگاری نشریه زدیم. یک قسمت اش را من می نوشتم به طرز نگارش مرحوم آوینی. پرداخته بودم به شخصیت زهیر و حرٌ علیهما الرحمه و ابراهیم هم قسمت هایی از کتاب آذرخشی از کربلای آقای مصباح یزدی. نرم افزارهای آنموقع به راحت الحلقومی الان نبود البته کسی هم کامپیوتر نداشت که بخواهد سر در بیاورد تایپ نشریه را محمدرضا بیابی قبول کرده بود . آن موقع ویندوز و WORD و این ها نبود آنچه در یاد مانده این که در فضای "زر" تایپ کرده بودش .
فکر کنم برای نوشتن همان چند صفحه دو ماهی وقت گذاشته بودم هم برای مطالعه اش و هم نگارشش. می بردم نوشتههام رو به مش ناصر شریفیان نشان می دادم تا او اول راهنمایی کند و تائیدش ، بعد بدهیم دست خلق الله. فکر میکردم چه کاری کرده ام ، کلی باد به غبغب داشتم . شماره اول را با خطی بسیار نا خوانا و فونتی ریز زده بودند که اصلا قابل خواندن نبود. ابراهیم شب اولش را که همان شب اول محرم آماده شده بود بهم نشان داد، خورد تو ذوقم ، توسرم می زدند بهتر بود تا آنطوری نشریه بزنند. ابراهیم چند صفحه از کتاب آقای مصباح را با بی حوصله گی انتخاب کرده بود داده بود بنده خدا محمدرضا تایپ اش کند، اندازه من وقت نگذاشته بود که قدر من ناراحت شود ، دید که خیلی به من بر خورده از فرداشبش درستش کرد. دو تا برگه A4 که از وسط تا خورده بود و منگنه شده بود.
سال بعدش با علی اخوان و مصطفی پورمنصوری کار نشریه کردیم، یادش بخیر، این 3 نفر چند سالی دور هم نشستن شان برای همین کارها بود . سال بعدش شعر و طرح جلد بهش اضافه شد من هم جریان حضرت مسلم را نوشتم البته با همان طرز نگارش و معجونی از تفکرات آوینی و مش ناصر شریفیان.اسمش را فکرکنم گذاشتیم محرم نامه.
یک سال هم با هیئت وارثان نشریه مشترک زدیم آن موقع اسم در کرده بود این کارما در هیئت ها مثل همان قلک دادنمان ، یادم هست به هیئت مجید اخوان و امیر شاپور زاده هم نشریه می دادیم . جمع سه نفری مان کمی بیشتر شد فکر نشریه را از تنها در محرٌم مطبوعه داشتن افزودیم، فاطمیه هم می زدیم، ماه صفر هم همین طور.
یک سال بچه ها یکی دو هفته مانده به محرم آمدند گفتند که بیایید نشریه بزنیم . آن موقع جوانان مان، طیف بچه های قاسم کارگر بودند گفتیم وقت کم است ولی کار نشد ندارد.گفتم آنها که میخواهند کار کنند بیایند فلان تاریخ خانه ما. یادش بخیر فکر کنم 16 نفر آمدند . قاسم کارگر، علی و حمید صحراپور ، مسلم و محمد ما ، علی اخوان و مصطفی پور منصوری، محمد خان محمدی، جواد عسگری فکرکنم تقی شان هم بود، سید مدنی و چند تای دیگر که یادم نیست . تازه ازدواج کرده بودم همه آمدند خانه قدیمی پدرم در اطاق بزرگ طبقه وسط اش نشستیم . عناوین را مشخص کردیم و هر کسی مسئولیت عنوانی را به عهده گرفت . مسلم و من نویسنده گی کردیم و دیگران هم به انتخاب مطلب از کتابهایی که معرفی شده بود. کتابی بود که توصیه آقا به جوانان تازه متاهل بود، شعرهایش را از صاعقه علی انسانی، جملاتی از طوبای محبت میرزای دولابی، کمی هم معرفی همان روضه ای که در آن روز خوانده می شد و... به سردبیری من . نشریه خوبی از آب در آمد خوبی اش به جمع مان بود . خیلی خوشحال بودم که جمع یکی دونفره نشریه زن در هیئت شده اند 15،16 نفر. همان جمع عامل محرکی شدند برای راه انداختن نگاه مثبت...
ورود پررنگ تری در مسجد پیدا کرده بودیم و مسجد قبول مان داشت از طرفی بچه ها هم برای کارهای بزرگتر بزرگ شده بودند و دوست داشتند. کلاسی بود برای خودش این کارها و نمی خواستیم فقط تاریخ نگار باشیم می خواستیم در جریان جامعه امروز هم ورود کنیم همان جمع 15، 16 نفره آمدند در مسجد برای راه اندازی مجله نگاه مثبت...