قاسم آباد (15)
سال هاست کار فرهنگی مسجد و محله تکراری شده . پایگاه بسیجی، هیئتی و چند تا برنامه جشن و عزاداری و دوستانی که دانش آموزی گردانند. این دوستان که در دانش آموزی های سطح منطقه کار میکنند تنها جریان دانش آموزی کارکردن را در محل راه انداخته اند و سینه به سینه دانش آموزی گردانی دارد منتقل می شود بعبارتی خروجی مساوی است با ورودی اش. می شود تابع یک به یک .
تابع یک به یک خوب است ولی تا دلت بخواهد نمودارهای خیلی زیباتری از نمودار یک به یک داریم .
شق مهم کارهایی که گفتم را توان مالی می چرخاند وکمی عرق کار داشتن، تا چیز دیگری.
دانش آْموزی کار کردن هم که خرجی ندارد مربیان درحد همان سواد و تجربیاتی که از زمان دانشآموزی شان دارند میآیند می شوند مربی، نه قواعد اعتقادی اش، نه دروس روانشانسی اش را نه برنامه ریزی، نه کار زیربنایی نه هنر خاصی، هیچ کدام را پاس نکرده می آیند می شوند مربی. تا ته اش معلوم است که خروجی اش چیست . خیلی زرنگ باشند با آزمون و خطا می فهمند که چه کارهایی خوب است و چه کارهایی بد و تا آزمون و خطایشان تمام می شود سن مربی گری شان هم ، چون باید بروند سراغ زندگی شان. (زود جلوی من جبهه نگیرمنظورم انکار دانش آموزی کار کردن نیست ) .
و انگار جهان اسلام و تشیع هیچ برنامه و اهم و مهمی ندارد غیر از همین دانش آموزی کارکردن.
راستش را بخواهی غیر از این کار برنامه دیگری را نتوانستیم یا نخواستیم یا بلد نبودیم راه بیاندازیم تا جوانان بمانند . نهایت برنامه غیر دانش آموزی، هیئتی هست که آن هم متوسط سالانه بگیری، می شود هفته ای 2 تا برنامه . آن هم هیئت است دیگر. منبری و مداحی و چند نفر که کار هیئت بچرخانند . دوستان دوست دارند در هیئت چه کاره شوند؟ اگر ته صدایی باشد و کمی توفیقی و... می شوند مداح، کارهای دیگر را قبول نداریم یا... کسی هم حوصله دنبال درس دین رفتن ندارد.
اغلب دوستان پس از خروج از دانش آموزی عمده دغدغه شان چیست آن هم در سن پربازده جوانی ؟ یا در مسجد یا در بسیج یا در هیئت می پیچیم به پای هم و دعوا و گیربازی، یا سرمان را به دانش آموزی گردانی گرم می کنیم .
آقا به خدا کلی مشکل زمین مانده داریم اگر در همین سن پربازده جوانی سراغش نروی بعدها دیگر نمی شود.
آقا را قبول داری؟ ایشان بارها فرموده اند دانشگاه مان اسلامی نیست، فرهنگ مان اسلامی نیست، اقتصاد مان اسلامی نیست، سیاست گذاری درست، هنر، جامعه شناسی و روان شناسی وعلوم انسانی و... مبتنی بر تفکرات اسلامی نداریم و... این ها را چه کسی باید دنبالش برود؟ چه کسی باید عرق به دینش را در عمل گرایی نشان دهد؟ گذشت آن زمانی که می گفتند اگر دانشگاه قبول شوی به سعادت رسیده ای. این برای 20 سال پیش بود الان دانشگاه رفتن جزوی از برنامه هاست شاخ غولی هم نیست که بگویی شکاندم و بیایید آستینم را فوت کنید.
نمی شود پس از گذران دانش آموزی و قبول شدن در دانشگاه فعالیتی از سنخ این کارهای زمین مانده راه بیاندازیم و برویم دنبالش؟ تا کی می خواهیم دورخود بچرخیم؟ کی بناست به نیازهای دیگرهم فکر کنیم؟
دانش آموزان وقتی به سن بازدهی می رسند اگر نروند در دانش آموزی سرشان را گرم کنند باقی کارها و وظایفی که بهشان محول می شود بازی بیش نیست ....غالب بسیجی های مهرآباد چارت پرکن حراست ها و نظامی خانه هایند .
از کار فکری و پایه ای خبری نیست، شاید عقلمان نمی کشد، شاید آدم هایش را نداریم، شاید جواب نمیدهد، شاید تا حال به آن و راه های رسیدن بهش نیاندیشیده ایم و هزار تا شاید دیگر.
در این دشت بی پستی و بلندی مهرآباد، نگاه مثبت کمی بلند تر بود. دوستان چند تا فرغون بیشتر از دیگران با کمی فکر، ملاتی ساخته و اندیشه و نشریه ای راه انداختند که خیلی به همهمان چسبید. ارتفاعی را ساختند که از کنار آن چند تا صخره نورد در آمد .
از متن کارها و برنامه های نگاه مثبت گفتن، بماند به گردن علی اخوان . آن سالها خیلی زحمتش را کشید. هارت و پورتش برای ما بود زحمتش برای آن بنده خدا.
خواهشم هم این است که بنگارد به جزء که چه ها گذشت و چه نگذشت.از جلسه نامگذاری تا انتها، از ریز مطالب ، از مصاحبه ها، از اخبار، از جلسه با شهرداری و...
من خودم گرفتار خانواده و دانشگاه و کار بودم . مستاجری و دانشگاه آزاد و زن و بچه ، در هفته بیش از چند ساعت اجازه نمی داد برای نشریه وقت بگذارم . همه پیگیری ها و مطالب و افکار را دوستان میآوردند و جمع میشد و میشد نگاه مثبت. جریان خوبی راه افتاده بود درست است که خیلی اذیت شدیم ولی اگر ادامه داشت و کاش ادامه یابد فضای تربیتی خوبی بود خروجی های خوبی هم می توانست داشته باشد. یکی از نیت های اصلی هم همین بود فضایی ایجاد شود که دوستان بیایند نوشتن را آغاز کنند، فکر کردن و انتقال فکر به دیگران را، آزمون و خطا کنند تا پخته شوند برای بعدها. غیر از این هم نمی شود فضا را تغییر داد .
هرکار اصولی فرهنگی، ابتدایش به تفکر برمی گردد، به قلم بر میگردد.
فیلم سازی، مستند سازی، انیمیشن ، تئوری های جامعه شناسی و شناخت و فلسفه زندگی، کتاب نویسی ، بولتن و مجله فکری داشتن همه این ها یک پیش نیاز قطعی و اصلی دارد و آن هم تفکر است ونوشتن. فکر نباشد همه این ها و هر چیز دیگر از این قماش تعریف اش ابتذال است، سطحی نگری است . باید اول اندیشید پایش و پالایش اش کرد ، مطرح اش کرد، در جامعه رسوخ اش داد تا شود جریان ،فرهنگ،...
فاز بعدش هم این که سن اندیشیدن را در جامعه پایین تر آورد. هر چقدر سن اندیشیدن و فکر کردن را پایینتر بیاوریم جامعه پیشرفته تری خواهیم داشت.
یاد گرفتن هم، سن و سال خودش را دارد جوانی فقط برای شهوت و خوردن نیست برای عقل هم هست . اگر در جوانی از عقلات خوب و زیاد استفاده کنی آن هم ورزیده تر میشود و جوان میماند و گرنه آن هم می شود فرتوت.
نگاه نکنید محصولاتی که از غرب به ما می رسد ،در خودشان خبرهای دیگری است. در غرب دارند فلسفه زندگی شان را در قالب داستانهای فلسفی برای بچه های 5 سال به بالا ارائه میدهند . نه داستان ، متن های فلسفی هم دارند . فیلم و انیمیشن هم دارند نقاشی اش هم دارند فضا را آماده می کنند تا از تخیل آزاد بچه ها برای مکتب شان بهره برداری کنند و کم کم دارند بازار کتاب کودکان ما را هم تسخیر میکنند و چقدر هم خوب مینویسند ... و در اینجا ما دو تا کلمه می آوریم در متن، بزرگ و کوچیک اعتراض می کنند آقا سنگین است، کمرم شکست ، نفهمیدم و... یا بدو بریم بشیم مربی دانش آموزی...، آن ها برای بچه هایشان نه کلمه بلکه سر فصل ، جملات پر معنا و از این دست می آورند و میخوانند و فهم میکنند. فرق ها در این جاهاست . من چند تا از این کتاب هاشان را خوانده ام خیلی راحت الحلقوم شما را میاندازد در آغوش فروید و تیرو تپر آن ها.
در زمان اوج نگاه مثبت، در پایگاه و مسجد فضای مناسبی راه افتاده بود کلاس ها و کارگاه های فیلم و رایانه و از این قبیل. مجید ذوالفقاری را صحبت کرده بودیم بیاید فیلم سازی یاد دهد به ماها. من خودم از دوستان کلی word یاد گرفتم ، با شور و علاقه خوبی هم کار شروع شد تا جاییکه برای جبران هزینه ها از محله، تبلیغات هم می گرفتیم برای نگاه مثبت. چه جلسات خوبی داشتیم . تا قبل جریان نگاه مثبت، نشریه هایی که کار میشد در حد بزم چند نفره بود ولی در نگاه مثبت همه درگیرش شده بودند اولویت کار از دانشآموزی برگشته بود به مطبوعه کار کردن. یعنی پله بعد را داشتیم می دیدیم و هی عقب و جلو میکردیم و علی علی، که بپریم روی پله بعد ...
تقی خیلی خوب می نوشت ، مسلم هم. و دوستان داشتند کم کم جسارت قلم به دست گرفتن را پیدا میکردند . قلم دست گرفتن از اسلحه گرفتن سخت تر است . اسلحه ترس اش همان اولش است که در دست بگیری بعد برایت عادی میشود ولی قلم اینطور نیست همه میتوانند بدون هیچ ترسی دست بگیرند ولی برای عادی شدن در دستت، خیلی زمان میبرد .میمیرند و زنده میشوند تا جمله ای از آب در بیاید ، و بچه ها کم کم داشتند راه می افتادند در نویسندگی و مینوشتند.
چهره و نویسندگی خیلی از دوستان در جلسات اول که دور هم می نشستیم قشنگ یادم هست آخرهاش کلی فرق کرده بودند.
به هر شکلی بود مطالبی که بر عهده دوستان بود در موعد مقرر برای نگاه مثبت آورده میشد.
افت کار با کمی تاخیر در رساندن مطلب آغاز شد از چند ساعت شروع شد تا... الان .
جریان خوبی پا گرفته بود ادامه آن نیاز به دوستانی داشت که مثل دانش آموزی نگذارند کار زمین بماند و نبود دلسوزی برای این کارها ، ... یعنی هنوز که هنوزه وقتش نرسیده یعنی...یعنی...یعنی...هزار تا یعنی با تاسف دیگر . شاید هم نفس ما آن قدر حق نبود که پشت کار را نگذارد زمین بماند. حرکت نگاه مثبت خیلی خوب بود نشانه خیلی خوبی هم بود: بلوغ فکری و فرهنگی.
واقعیتی است تلخ ولی باید پذیرفت که : رشد چند تا موی زائد که همه بلوغ نیست .
درست است که ادامه نیافت ولی خاطره خوبی شد برای همه دوستانی که آن زمان کار می کردند . از نگاه مثبت، صحبت کردن بیش از این که کارمن باشد کار دوستان است کارعلی اخوان، قاسم کارگر، علی صحراپور ،همه نگاه مثبتی ها...