آوینی نامه
آوینی را وقتی شهید شد شناختم. بعد از تشییع جنازه اش. آن موقع جوانکی 20ساله بودم .صدایش را دوست داشتم -وقتی که روایت فتح پخش می شد- ولی نمی شناختمش. تا اینکه با رفتنش ماندگار شد. کتابهایش در آمدند، مقالاتش را خواندم ، دیدم انگار چیزی را که در این وادی می خواهم در او هست. شد گمشده ای که پیدایش کردم ، خودش نبود ولی با آثارش برای من تا سالها زنده بود و اثر گذار. الان هم برای من زنده است ولی نه مثل آن زمان.
زیاد از جوانی و قبل انقلابش یاد نمی کنند که جوانی به شدت باهوش و " تا تهش برو" بوده است به هر کاری که علاقه اش را جذب می کرد می رفت تا آخرش. جاهای خوبی هم نرفته بوده ولی تا تهش آری. این اخلاق در پیشرفت شخصیت بعد انقلابش بسیار کمکش کرد تا شد شهید. خودش نفی آن زمانه اش را می کند و دوستش ندارد ولی در شکل گیری شخصیت یک مجاهد اجتماعی بسیار موثر بوده است. در نوشته هاش کاملا معلوم است. او لا های بسیاری را مقابل الهه های خود گذاشت تا به الله رسید.
در کسب تجربیات منفی ، جوانان انقلاب از جوانی او جلوترند.
با ادبیات عرفانی، بعدش با امام آشنا شد. قبل ترش تحت تاثیر تفکرات فلسفی مرحوم فردید بود.
نظرات صائبی که در مورد غرب و ابزارآلات و هنر هفتم داشت ، هم هنری بود هم فلسفی، که ته رگه هایی از فردید با قالب اصلی جریان فکری امام داشت. ترکیب این ها با هم بسیار سخت است آن ها که این بزرگان را می شناسند می گویند، ولی آوینی توانسته بود. با فلسفه خاصی که از هنر در ذهن داشت برنامه سازی می کرد . با امام او به شدت آرمانگرا شده بود و تا آخرش هم ماند ، خیلی خوب هم ماند.
در فضای هنری و ادبی فعلی ایران که به شدت متاثر از غرب است او جور دیگری می اندیشید با این که غرب را می شناخت واله اش نشد و در قواره یک منتقد آن بر آمد. ابزار غرب را استفاده می کرد، آن را وسیله کار آرمان هایش کرد و به استخدام اهدافش در آورد. می دانست که از لحاظ تکنولوژیکی به آن ها نمی رسیم ولی مبنایی و تفکر اعتقادی از آن ها خیلی سریم. چیزی را که خیلی هامان نمی دانیم، چون به اندازه او مطالعه و تعمق نداشته ایم. روشنفکران امروزی خیلی کارور دوستند تا شولوخوف و داستایوفسکی. کسی را که بتواند همین زندگی معمولی شان را خوب تعریف کند بیشتر دوست دارند و ازش می نویسند و می سازند . اومانیست گرایی، فردگرایی. چیزی که آوینی اصلا دوستش نداشت با این که خوب خوانده بودش.او آرمان گرا بود.
مهمترین ویژگی آوینی، آرمان شناسی و وفای به آرمانهایش بود. آن قدر این گونه آدمها در جامعه امروزی ما کم اند که اگر بگویی در قشر روشنفکر و هنری ما وجود ندارد گزاف نگفته ای. بسیار بسیار کم هستند آدم هایی که به آن چگالی، امام و غرب را بشناسند و در این میان امام را انتخاب کنند . آرمان شناس آرمان گرا. غرب مظهر مقصد قرار دادن دنیا و ابزارآلات و نهایت کیفیت و لذت زندگی بی قید دنیوی و امام حلال شناس حرام گریزی که حتی به سراغ کراهات هم نمی رفت. دنیای امام محل گذری بیش نبود. زندگی امام با آن همه نمای زیبای بیرونی که دارد طی کردنش بسیار سخت است. ماها امام را اسطوره و عکس طاقچه می خواهیمش تا متن جاری زندگی مان. ولی مغز تفکرغربی با همه سطحی و لذتی بودنش را دوست داریم و سراغش می رویم با این که در ظاهر و کلام ، نفی و نهی اش میکنیم. آوینی سراغ امام رفت، ماند در کنار شخصیت او، تا این که رفت.
امام را دوست داشت در حدی که مریدش بود فردید هم در شکل گیری اش موثر بود ، خیلی ها که میخواهند آوینی را مبنایی تحلیل کنند آخرش به یکی از این آقایان که عرض کردم می رسند. من کمی کتابهای امام را خوانده ام همچنین سخنرانی هایش را، در خصوص مرحوم فردید هم اندازه کمی تحقیق و پرس و جو داشته ام از شاگردان و هم دوره ای هایش، ایامی هم بود که با کتاب آوینی خوابم می برد . من آوینی را آوینی یافتم نه کس دیگری. همه خوانده ها و دیده ها و بالا پایین شدن هاش، پله هایی شد تا خودش را بشناسد تا بشود آوینی.
سالها بود منتظر اعترافی از حاتمی کیا بودم به نتایجی رسیده بودم ولی دلیل مستندی نداشتم تا این که دیشب رسما در برنامه راز اعتراف کرد که شخصیت های اصلی فیلم های او و تم فکری سینمایی اش آوینیمنش است.
قهرمانان فیلمهای حاتمی کیا همان طور که خیلی معمولی و در متن جامعه اند ولی به شدت آرمانگرایند که بسیار خوب پرداخت شده و باور پذیرند. جدال فیلم های حاتمی کیا هم چنین جدال هایی است : دست از آرمان کشیدن یا بر سر آن ایستادن، معمولی آرمانی یا قهرمان معمولی، بازگشت به آرمان، آرمان خواه درگیر مانده در معمولیات و...
یکبار شخصیت های اصلی فیلم های حاتمی کیا را از ذهن عبور دهید . از کرخه تا راین، آژانس شیشه ای، بوی پیرهن یوسف، همین فیلم چ، همه درگیری ها در حول و حوش آرمان گرایی، آرمان خواهی و یا آرمان گریزی از جنس رضایت به واقعیت موجود است . شاگردان امام این گونه اند به شدت آرمان گرایند . نقطه ضعف هنری که به آن گرفتارند این است که نمی توانند آرمانهایشان را قهرمان مردمی کنند. بعد از کمی احساس می کنند که در جامعه تنهایند و کسی آن ها را درک نمی کند.
هر جامعه ای نیاز به قهرمان دارد و بناهم نیست همه قهرمان باشند چون آنزمان قهرمان از تعریفش میافتد . قهرمانان جامعه کمتر از انگشتان یک دست اند ، باید هم همین گونه باشد. قهرمانان ایده آل های آن جامعه اند. آرمانی ها. قهرمانان دست نیافتنی اند، قوی اند، قوی فکری، سیاسی، اعتقادی و... هر کسی این طور نمی تواند باشد ولی تخیلش را که می شود . سبک زندگی اش را که می شود و این کار سیاست گذاران هنری است. کاری که هنوز نتوانسته ایم انجامش دهیم که باید انجامش داد . شخصیت های دوست داشتنی ، قهرمانان محبوب که متن زندگی شان مهمتر از روز مسابقه شان باشد را ساختن، کار هنرمند است، کار نویسنده ، داستان نویس، کارگردان ها و ... نقطه ضعفی که غرب آن را به نقطه قوتش تبدیل کرد: قهرمانان ساخته دنیای غرب با این که بسیار دست نیافتنی هستند ولی قابل تخیل و الگو شدن اند. قهرمانانی که در آرزوی قبل خواب کودکان و نوجوانان جای بسیار پررنگی دارند. طوری که دوست دارند شبیه آن ها حرف بزنند، شبیه آن ها لباس بپوشند، برنامه غذایی شان را مثل او انتخاب کنند مثل او بخوابند، بدوند، بروند، بیابند و...
آوینی مهمترین قهرمان عصر خود را امام خمینی می دانست و بهترین راه رفتن را شهادت . هنر شناس بود، خیلی هم هنری رفت . او می گفت بعد از جنگ باز هم می شود اهل جهاد بود و ماند. تفکر جهادی او ریخت و پاش مالی نداشت. کم هزینه و پر بازده بود. معروف نشد چون نمی خواست، چون تفکر امامی ها دنبالش نیستند... کربلایی بود با منطق عشق. فتح خونش را هنوز هم می خوانم ..
آوینی را چون خیلی دوست دارم خیلی هم ازش در ذهنم تعریف دارم ، در مورد قوت و ضعف آوینیرو ها هم .
به یادبودش نوشتم با این که همه اش نیست .