قاسم آباد (19)
عکسی که گذاشتم تصویر آن هیئتی که در ذیل نوشته ام نیست، عکس مربوط به هیئت مولودی خانه رضاملانوری است. گوشه سمت راست تصویر، در آن اتاق، پدر رضاملانوری است که نشسته و دارد از دور ،جوانی کردن جوانش را نگاه می کند و شاید خوش است که فرزندش چه خوب دارد جوانی می کند...اصغر قدیانی دارد می خواند، ابراهیم با پیراهن سفید وسط نشسته، خدابیامرز غلام برغمدی پشت سر ابراهیم، سمت چپ تصویر، آن که نیمرخ عینکی دارد رضا ملانوری است،شال به گردن، علی رمضانی است و...
+++
یادش بخیر ، درست یادم نیست سال 73 بود یا 74 ، بچه های هیئت تصمیم گرفته بودند برنامه ولادت حضرت زهرا را خیلی پر شور و پر رونق برگزار کنند . تازه هیئت را به نام حضرت مزین کرده بودیم. هیئت ،خانه احمدی شریف ها بود. در انتهای کوچه بن بست روبروی پارک شمشیری. خانه شان را هنوز نکوبیده بودند خانه یک طبقه با دو تا اتاق تو در تو. کل کوچه را آذین بسته بودیم. بچه ها با چه شور و شوقی همه کارها را قبل از شروع هیئت انجام داده بودند. احمد، دوستی داشت که کارش فیلمبرداری از مجالس بود از او خواسته بود دوربینش را بیاورد و برنامه هیئت را فیلم بگیرد. فکر کنم هنوز فیلمش باشد دست دوستان. همه دوستان حول و حوش 16 تا 20 سال بودیم. هیئت شروع شد . دوستان مداح خواندند . همه اشتیاق این را داشتند که در همان صف اول و دایره اول هیئت بنشینند، به زور خودشان را جا می کردند با فشار و ویشکون ، اندازه ای که زانوشان به زمین برسد کافی بود که جا شوند. یادم هست آن شب، هدایت غفوری چنان با زانویش آمد روی کشاله رانم که اشک در چشمهام جمع شد .ابراهیم وسط نشسته بود . در مولودی ها وقتی که وسط می نشست هرگاه که سرش را تکان می داد یعنی باید محکم تر کف می زدیم بچه ها هم حسابی جواب خواسته میاندار را می دادند. آنموقع حاج قاسم صد بار نمی گفت بیایید جلو بنشینید می گفت عقب تر هم جا هست این طور خودتان را نچپانید. خیلی دلمان به هیئت خوش بود. یک هفته که نمی آمدیم کمبودش را در زندگیمان حس میکردیم. هیئت خونمان که می آمد پایین ،خودمان می فهمیدیم که باید زودتر به زیر بیرق هیئتی برویم. آن شب نفر آخر ،حاج قاسم خواند .مثل هیئت حاج منصور ، که حاجی نفر آخر می خواند. خیلی هم مَشتی خواند . هم خندیدیم ،هم گریه کردیم ، هم متوسل به حضرت شدیم ،هم حسابی کف زدیم، هم سینه. آن موقع ها که مراسم مولودی خیلی گرم می شد آخرش سینه هم میزدیم بچه ها چنان با توسل دست می زدند که نمیشد به سینه زدن ختمش نکنی. سینه زدنش هم می چسبید . می گفتیم اشک روضه، نمک هیئت است، اگر در برنامه مولودی اشک روضه نمی ریختیم و هیئت به روضه کشیده نمیشد به خودمان و کارهای هفته مان شک میکردیم که چه خبطی کردیم که هیئت نرفت به سمتی که اشکی بریزیم. یادش بخیر. موقع کف زدن هم بچه ها حسابی مایه میگذاشتند . اینقدر محکم کف میزدیم که کف دستهامان سرخ می شد و تاول میزد. هیچ فرقی با سینه زدن برایمان نداشت.
رسم نانوشته ای داشتیم و خیلی هم خوب بود این که ، بچه ها در ولادت ها و اعیاد اسلامی لباس نو می پوشیدند و می آمدند . حمام می رفتیم، کلی گلاب و خوشبو کننده می زدیم، پیرهن سفید و نو می پوشیدیم، آن ها که کت و شلوار داشتند می پوشیدند، سلمانی می رفتیم و خلاصه هر کاری را که دیگران در مراسم شادی شان می کردند بچه ها در شادی حضرات داشتند. تمیز و شیک و خوش بو بودن، رسم نانوشته بچه ها بود برای برنامه های مولودی.
از سرکوچه ای که هیئت در آن بود ، وارد می شدی معلوم بود که این جا بزم شادی و توسل به حضرتش برقرار است . کوچه آب و جارو شده، چراغانی، دیوارها پرچم خورده، هیئت تزئین شده، بچه ها شاداب و تمیز، به هم که می رسیدیم مصافحه داشتیم ، با لبخند و شاد .
خانه اهل بیت شادی بود هیئت را هم مال اهل بیت می دیدیم اینجا هم می خواستیم بوی خانه حضرات را داشته باشد. بچه ها ، فیلم بازی نمی کردند از ته دل شاد بودند به شادی حضرات.
امام علی می فرمایند: "آن که به تو محتاج است، اطاعتش از تو به اندازه نیازش است. " آن موقع خیلی محتاج و نیازمند حضرتش بودیم . کنه وجودی مان درک می کرد، محبت مان قلیان می کرد و صادقانه بروز داشت. سالهاست که آن طور مولودی ها ندیده ام. مثل خاطره ای که دارد راه افسانه شدن طی می کند . الان شبهایی که مولودی داریم می خواهم بنشینم زار زار گریه کنم ،برای خودم، محبتم، معرفتم، بی حالی ام، چه خوش روزگاری را گذراندیم...