فرهنگ(1)
امسال "اقتصاد و فرهنگ با عزم ملی و مدیریت جهادی" نامگذاری شده. گفتم کمی در مورد فرهنگ و تعریف آن و سئوالاتی که از آن در ذهنم وجود دارد با هم صحبتی داشته باشیم. خدا را شکر همه دوستان، فرهنگی کارند و نیازی به این وجیزه ندارند. برای کسانی می نویسم که مثل من نیستند و ابتدای هر کار اصولی را موضوع شناخت می دانند بعد می روند سراغ اجرا... در بارگذاری اول تعریف فرهنگ را ارائه می کنم البت با در نظر گرفتن فضای خرده فرهنگ ها ، که محمل کار ما هستند.
· فرهنگ یک جامعه چگونه شکل می گیرد؟ آیا فرهنگ را می شود تغییر داد؟ شاخصه های تاثیر گذار بر فرهنگ چیست؟ چگونه می شود یک فرهنگ را رشد داد؟ اگر فرهنگ فراتر از دولت هاست چرا در زیرشاخه ای از همه دولت ها قرار دارد؟ این سئوالات، از اساسی ترین مشغله های فکری بنده در این چند سالی است که همه داعیه دارکار فرهنگی اند . شاید سئوال ذهن شما هم باشد.
· تعریف فرهنگ
· در مکالمات و محاورات مان گفته و یا شنیده ایم که طرف خیلی با فرهنگ است . ولی در اصل، فرهنگ، تعریف فردی ندارد. فرهنگ تعریفش اجتماعی است، روح حاکم بر جامعه است. معنای دور "طرف خیلی با فرهنگ است " یعنی متعلق به جایی است که در آن شاخصه های فرهنگی بیشتر و بهتری داشته به طوریکه در فرد مصداق آن جامعه، بروز و ظهور دارد .
· فرهنگ روح حاکم بر جامعه است که مردم آن سرزمین با آن خوش اند و در حال تعامل و زندگی با هم اند. فرهنگ، زبان رفتاری مردم یک سرزمین است ، ذهنیت هایی است که ارتباطات جامعهای را شکل و قوام میبخشد و آن قدر در مردم رسوخ دارد که حتی اگردر سرزمین دیگری گروهی از مردم آن خطه ، دور هم جمع شوند به طور ناخود آگاه، خود را بروز می دهد ، مگر این که خود آن جمع قبول کنند که دیگر با آن فرهنگ با هم ننشینند . فرهنگ، رسم و گفت و گو و طرز فکر و نگاه آدم های یک سرزمین به هم می باشد.
· هم فرهنگ کلی داریم که یک ملت را در بر می گیرد مانند فرهنگ ایرانیان و هم خرده فرهنگ مانند مسجد و هیئت و اصناف کاری و...
· منظور از سرزمین هر ظرفی است که توان جذب و نگهداری افراد را در خود داشته باشد.
· موقعیت جغرافیایی سرزمین ها بر روی عادات فرهنگی تاثیر گذار است . تفاوت بسیاری از روحیات مردم روسیه و برزیل، جغرافیایی است . ملتی که در منطقه سردسیر و کم نور زندگی می کنند بسیار متفاوت تر از مردم سرزمین های استوایی و جنگلی و گرم و مرطوبند. موضوع این مقال ، بررسی این تفاوت ها نیست.
· فرهنگ است که مردم را به سمت حکومتی می کشاند، حرف هایی را قابل باور و یا بی ارزش می کند .
· خروجی فرهنگ ها، حکومت ها هستند که از انشاء بزرگان همان فرهنگ و ملت، قانون در میآید. زبان حقوقی فرهنگ، قانون جاری آن ملت است و دولت یعنی قانون .
· قانون و قضا و حکومت و دولت و سیاست و اقتصاد همه از رشحات فرهنگ حاکم بر ملت میباشد. فرهنگ فراتر از قانون است فراتر از سیاست است فراتر از اقتصاد است فراتر از دولت است . فرهنگ، قانون آفرین است، دولت آفرین است ، سیاست آفرین است . فرهنگ روح حاکم بر جامعه است.
به نظرم این مواردی که در تعریف ذکر شد بیشتر به جنبه ظاهر فرهنگ دلالت دارند
یعنی ان قسمتی که کنترل اش دست هیچ کسی نیست
یعنی معلولِ یک سری علت
یعنی خروجیِ یک یا چند مکانیزم
هنوز ادامه بحث را نخوانده ام(فرهنگ 2 و 3)
اما به نظرم بحث اصلی باید برود روی آن علت ها
روی آن فرآیندهایی که اتفاق می افتد تا یک فرهنگ و عرف روی کار آید
مثال هایی توی ذهنم دارم که اگر جلوتر روی آن بحث نشده بود مطرح می کنم