فرهنگ (2)
تعاریف ناقصی که از فرهنگ جاری است
+ با دوستان در خصوص تعریف فرهنگ صحبت های بسیاری داشته ام و هم نحوه کارکرد دوستان را چه قدیم و چه جدید رابه دقت نگریسته ام . مثلا بیشترین ذهنیت و مدیریتی که از انجام کار فرهنگی در ذهنها رسوخ کرده مواردی از جنس نظامی گری یا مدیریت پادگانی است، برخی مان در خصوص کار فرهنگی ، ذهن مان به سراغ تبلیغات می رود، برخی، کار بر روی دانش آموزان یا همان رده سنی پایه ، برخی تعریف فرهنگ را با هنر یکی می دانند ، برخی با رواج کتابخوانی و کلاس قرآن و هیئت و... یعنی به کل دور از تعریف و خاصیت فرهنگ، داریم ادعای کار فرهنگی می کنیم. آیا موارد بالا از فرهنگ نیست؟ بله که هست ولی جزئی از کل است که برای تبدیل به فرهنگ شدن هر یک باید به جای خود و با تعریف خود قرار بگیرد.
نگاههای فرهنگی حاکم اشاره شده در بالا، یعنی تعریف جزئی از کل و اشاعه آن به جای تعریف کل.
منظورت چیست ؟ منظورم را با مثالی شرح می دهم . ماشین وسیله ای است که رفت و آمد شما را تسهیل می کند . فردی که ماشین دارد می تواند مسافتی را که پیاده در عرض یکساعت طی می کند با ماشین در کمتر از 5 دقیقه بپیماید. سرعت در حرکت. ماشین چه قطعاتی دارد؟ فرمان دارد، میل لنگ دارد، باک بنزین ، کلاچ، موتور، چراغ راهنما ، برف پاک کن و.... اگر کسی بیاید بگوید ماشین یعنی باک بنزین و شروع کند به جمع آوری و تبلیغ خرید باک بنزین ، شاید منفعتی در این خرید که بعدها در فروشش سود کند وجود داشته باشد ولی نه باک، معنی ماشین را می دهد و نه فلسفه ماشین داری را طرف عقل کرده. باک که حرکتی ندارد تا صبح بنشین روی باک تا خودت با پایت هل ندهی او حرکتی نخواهد کرد. سرعت در حرکت کو؟ معلوم است که به جایی نخواهد رسید و فقط کار خودش را سنگین کرده.
حال اگر کس دیگربیاید به این عقل کل بگوید باک، ظرف بنزین است. بدون بنزین، باک را میخواهی چکار و ماشین یعنی بنزین و بنزین خون ماشین است ، چه میشود؟ هل دادن عقل کل را سخت تر کرده. حرف درستی که پدر عقل کل را در آورده.
حالا منظورم را توانستم برسانم که نگاه جزئی به موضوعی کلی و غالب کردن جزء به جای کل، فقط بار را سنگین می کند ؟
یکی از کارهایی که داریم برای فرهنگ انجام می دهیم همین است و مردم را خسته کرده ایم. مردم شنیده اند که با فرهنگ خیلی بهتر گذران اجتماعی خواهند داشت و با فرهنگ بودن چیز خوبی است ولی هر چه که برایشان آماده می کنند جز سنگین کردن بار و کند کردن حرکتشان عایدی دیگری نداشته . چرا؟ چون خود متولی نمی داند فرهنگ یعنی چه و هر جزئی را به جای کل قبول کرده و در بوق و کرنا کرده اش.
برادر عقل کل ما، اگر تمام این قطعات را هم جمع کند باز هم ماشین دار نیست چون بایستی مکانیک حاذقی باشد که از ترتیب قرار دادن آن وسایل خبر داشته و بتواند هر وسیله را در سر جای خود قرار دهد ، بعد از این است که آقا ماشین دار می شود . ما هم با داشتن تمام ابزار فرهنگی و آدم مهندسی که بداند هر قطعه کجا و با چه کارایی قرار بگیرد است که صاحب فرهنگ خواهیم شد وگرنه کارهامان برای عقلا در حد طنز زنده ای است که هر بار سراغش می روند از قهقهه روده بر می شوند.
+ فقط نگاه جزئی به کلیت داشتن ما را به این روز نکشانده، مشکل دیگر نگاه ابزاری به مقوله فرهنگ است که بدون توجه به اصل و تعریف فرهنگ به خروجی های آن بها دادن و به نوعی در ورطه شعار افتادن.
تعریف فرهنگ چه بود ؟
در فرهنگ (1) گفتیم که: فرهنگ روح حاکم بر جامعه است که مردم آن سرزمین با آن خوش اند و در حال تعامل و زندگی با هم اند. فرهنگ، زبان رفتاری مردم یک سرزمین است ، ذهنیت هایی است که ارتباطات جامعهای را شکل و قوام میبخشد و آن قدر در مردم رسوخ دارد که حتی اگردر سرزمین دیگری گروهی از مردم آن خطه ، دور هم جمع شوند به طور ناخود آگاه، خود را بروز می دهد .."
به عنوان مثال، اجتماعی که تحت تربیت فرهنگ دینی است افراد جامعه شخصیتهای ایمانی هستند که از زندگی و تعامل دینی لذت می برند و به همین خاطر به آن پایبندند خروجی این فرهنگ، عفاف است ، حجاب است پر بودن عبادتگاه هاست، خبرداری از حال نیازمندان است، صداقت و اخلاق مداری جامعه است....چیزی که باعث این همه فضایل شده فرهنگ دینی حاکم به مردم بوده که آن ها را به پوشش ، رفتار، اخلاق و شخصیت مناسب آن فرهنگ متمایل و ملازم نموده است. حجاب یکی ازخروجی های فرهنگ دینی حاکم به جامعه است حال دین اسلام یا مسیحیت، خروجی تقیدات آسمانی ، پوشش مناسب ، آن هم به خاطر حاکمیت روح عفاف و خویشتنداری و پاکدامنی است . شما وقتی به فرهنگ یا روح حاکم بر جامعه دقت و همت نداشته باشی و حواست نباشد که فرهنگ اومانیستی دارد به مردم حاکم می شود و بخواهی از روی حجاب نشان دهی که جامعه دینی است خیانت به اصل حجاب کرده ای چون بی عفتی را زیر پوشش حجاب که نشان عفت است گسترش داده ای که همه مان شاهد آنیم. و یادمان نرود که با یک گل خبری از بهار نیست. مخصوصا این زمانه که همه جا پر شده از گل های زینتی پلاستیکی که قیافه دارد ولی اصالت ندارد.
در خصوص مسجد رفتن ها ، هیئت رفتن ها ، اخلاق حاکم بر جامعه ، رانندگی ها، مالیات دادن ها، زاد و ولد جامعه و... درون همه شان این تضاد را شاهدیم. جامعه ای که افرادش به لذات دنیوی فکر می کنند و "من" در آن بسیار پررنگ شده( نگاه اومانیستی) معلوم است که خانواده اهمیت اش را از دست می دهد، زاد و ولد که جای خود دارد. مشکل جای دیگری است اول آن را باید درست کرد خروجی هایش خودبخود درست می شود. مثال تازه اش همین موضوع انصراف از یارانه هاست. زمانی در این مملکت ، کنیز شاه برای شاه قلیانش را چاق نکرد چون مرجعی حکم حرمت تنباکو داده بود ...
خلاصه هر کس به زعم خود بلایی بر سر تعریف فرهنگ و کارکرد آن آورده که الان ویرانه ای بیش از آن نمانده است.
در این زمینه سخن بسیار است که نمی گویم .
در قسمت بعد می پردازم به تعاریف اشتباهی که از فرهنگ داریم . کمی آن ها را توضیح خواهم داد تا بدانیم چه جوری نباید باشیم و یا این طوری بودنمان به چه ختم میشود و چقدر ایراد دارد تا تعریف اولی که از فرهنگ دادم به جای خودش بنشیند...
فرهنگ زمین بازی است
فرهنگ یک امر نرم است.
فرهنگ خود تنظیم است و آنچه آن را تنظیم می کند نحوه نگاه و جهان بینی است.
وقتی امور مادی و رشد و ترقی صنعتی برای تو مهم شود فرهنگ خودش را ایجاد می کند
نه اینکه بردارد بیاوردش
نه
بلکه همان فرهنگ تو را عوض می کند
سرعت برایت مهم می شود
پس سر و شکل همه چیز عوض می شود
هیئت ات عوض می شود
همان مواد خام خودت را داریِ
مواد خام فرهنگیِ یک جامعه به سختی قابل از بین رفتن و تولید کردن است(البته به نظرم)
اما آنچه که تنظیم اش می کند نحوه هدف گذاریِ بزرگان جامعه می شود.
در کل قسمت انتهایی متن تان برایم ملموس بود
قسمت اول را زیاد نفهمیدم(مثال ماشین و باک و...)