راوی درونی
کمی روایت نفس کنم ...
در ماه مبارک همه احساس گرسنگی شان بیشتر می شود و من احساس جهلم. قلم نمی رود که چیزی جمع و در حد یک بارگذاری معمولی بشود. درد عقل می گیرم و زکام تفکر. نه چیزی به کله ام وارد می شود و نه خارج. چاییدم . شب به شب قی می کنم . هر چه داشتم بر باد داده ام در این چند شب. خانه ویرانم. و چه کنم؟ باید بمانیم تا بعد شبهای هزار ماهه. شاید اتفاقی افتاد. پتوی گرم پشم شتر میخواهم که دور سر بپیچم و کمی از لرزه اش بکاهم .
فعلا که تا اطلاع بعد تعطیل تعطیلم. کرکره فکرم پایین کشیده و قفلش هم زنگ زده...
وقتی که جاهل ترم، سیر ترم، راحت ترم . قلمم تند می دود ، کلی افاضات ذهنی از دیگ سرم به بیرون میتراود انگار عقلم به روی دیگ معده ام به جوش می آید و جا می افتد ، حال که خالی است از مطبخ غبار هم بی خبری سرو می شود. عاقبت کسی که عقلش را بالای معده اش قرار داده همین است. غیر ماه خدا ، بار به بار مطلب، هر از چند روز می ریزم در کشکول غبارم ولی حالا نه.شاید از آن است که جنابش در غل و زنجیر است و من هم به قاعده جنودی اش مانده ام اسیر که چه کنم ؟ والله اعلم و اسئله التوبه.
شب های این ماه به قاعده عادت می روم سراغ منبر کسی که یادش در این غبار چند باری شده. می تکاندم حسابی. طوری که انگار فکرو عقل و مغز را همه را با هم به باد می دهد.
شب به شب بعد منبر کلی در ذهنم می بافم برای فردا صبحش، نشئه نشئه، مست مست. ولی صبح که می شود خبری نیست. نه جمع میشود نه جذب . مثل مستانه گویی مستان، هر چه گذشته در زمان مستی بوده، قاعده خواب بعد از مستی ، سلام عاقلانه است نه تلوتلو خوردن مستانه . و می گویند معتادان بالاتر از نشئگی لذت نیست .
خلاصه حقیر در بند رجیم ، در این ایام که ماه عابدان و زاهدان است بیکاره است. به جای لذت از جوع و عطش، دارم کلافگی تجربه می کنم و کفران. با آن که ظاهرم الصلاح است. تکلیف است و واجب، به قاعده تقلید دهان بسته ام وگرنه در این سراپا عصیان، خبری از حقیقت نیست که نیست با آن که پزو ادایش هست .
بنده که نفس مزاجم ، ماه مبارک به من نمی سازد ماه خدا برای خدامزاجان است. دعا کنید مزاج ما هم عوض شود.
خلاصه کسی که تا حال خواسته این ایام نخواسته. کسی که تا کنون ذهن و فکرم را رها کرده بود حالا بسته اش بدجوری، و هل یرحم العبد الا المولی؟
برای سلامتی ام دعا کنید. شاید به دعای شما لشگر ما هم عوض شد .
آن زمان که دارید ته دلتان را به خدا نشان می دهید که پاکش کرده اید که چیزی نمانده و غسل طهارت را که به اشک تان کرده اید و دلتان بوی خنک نمور آب و جارو گرفته ، دوست داشتید مرا هم دعا کنید .
شما که غریبه نیستید هر چه بودم را به شما گفتم که بدانید کسی محتاج تر از سگ پیر جذام گرفته پاشکسته افتاده به گوشه خرابه کنار گذر عابدانه تان هست و نیاز به لقمه دعای تان دارد.
نجاستی ملحوف در انواع امراض باطنی و ظاهری .
منی یُمنایی که آرزوی طهارت دارد از حضرات یذهب عنکم الرجس که وصف شان یطهرکم تطهیرا ست.
شکرمی کنم که خدا هم مرا آفرید و هم استحاله را....
روایت از خودم را ادامه دهم بوی گندش شهر را می گیرد، شکر که سطل زباله نفسم در دارد و گرنه خیلی قبل تر و بیشتر، شهرت کثافتخانه ام عالم گیر بود. جایی که برای عرش خدا به من داده اند ببین به چه روزی افتاده. از هر پنجره ای که به خود می نگرم جای امیدی درش نمی بینم از من که کاری ساخته نیست ولی از او چرا. از دعای تو چرا . از دعای او چرا.
مستمندی را مبتلام، به ثوابش دست گیر. اویی که یطعمون الطعام علی حبه مرام توست . التماس نجات
سلام ... شکسته نفسی شما یادآوری است برای همه ما ...
مهدی جان :
روا بود که گریبان ز هجر پاره کنم
دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم