حیوانیت وانسانیت
حیوانات هر یک به اندازه خود فهم دارند، فهم هایی در حد حیوانیت شان . خیلی خوب و بجاست و راهگشا. کالانعام آیه شریفه قرآن را من به رفتارهای نیک حیوانات میگیرم مطالبی را که آنان می فهمند خوب است یا بد ، ولی من نمیخواهم بفهمم . زیاد دور نمیروم حیواناتی را که خیلی دیده ایم و کلی داستان ازشان بلدیم را مثال می زنم، پیش خودم می گویم اگر من همین چند تا اخلاق خوب از این دو حیوان-الاغ و مورچه - را که در پایین می آورم، درون خود داشتم خیلی جلوتر از الانم بودم و وقتی که ندارم ، چه عرض کنم .
من خودم الاغی را که از راهی رفته و در گل مانده، دیده ام که اگر بخواهی بار بعد از آن محل عبورش دهی عبور نمی کند. الاغ می فهمد تجربه کردن اشتباه، اشتباه است. راه اشتباه را یک بار اگر ببرندش، بار بعد هر چه چوبش بزنی نمی رود ، خودش را سفت می کند که همینم که همین . من راه خطایی را که یکبار رفته ام تکرار نمی کنم .
خر برای حیاتش ارزش قائل است شاید می داند که یکبار اقبال زندگی در دنیا بهش رو می کند و باید قدرش را بداند و خودش را خرج تجربه مجدد اشتباهات نکند.
و وقتی من اشتباهاتم را بار دیگر تجربه می کنم و از راه رفته ، نمی خواهم عبرت بگیرم یا نمیخواهم از عبرت و تجربه دیگران، پند و ره توشه ای برای خودم بسازم و اشتباه را مجدد تجربه می کنم و باز مثل همیشه در گل می مانم . برای خودم بلند می خوانم "اولئک کالانعام بل هم اضل" و تصدیق می کنم کلام الهی را در نفس خودم.
فکر می کنم اگر الاغ ها می توانستند با هم حرف بزنند و از تجربه هم استفاده کنند فقط یک الاغ در باتلاق هر روستا می ماند و می مرد . و چقدر ما خوبیم ، داریم هر روز می بینیم که چه تعداد از انسان ها اشتباهات روز قبل را تکرار می کنند و هر روز بیشتر در منجلاب فرو می روند و گوش نمی کنند به حرف عاقلان و نمی بینند آدم هایی را که چگونه دارند هزینه این اشتباه را پرداخت می کنند و باز کار خود را می کنند.
فرزندانی که می بینند بزرگترهاشان بخاطر درس نخواندنشان در چه سختی هایی افتاده اند یا اعتیاد پدر چه کرده با جسم و خانواده اش ، یا غر زدن غیر منطقی مادر چه بر سر زندگی آورده و باز دارند همان را تکرار می کنند و باز به همان راه اشتباه رفته، قدم می گذارند چه باید گفت ؟
یا سالی که از درس افتاد ، واحدی یا ترمی را ، و چه قدر برایش عذاب آور بود و باز تکرار می کند و هزار تا از این مثالهایی که آنقدر زیاد و بزرگ اند در زندگی خودمان و دور بری هامان و داریم چوب خوردن خودمان و خودشان را هر روز حس می کنیم و باز به همان راه اشتباه رفته، قدم می گذاریم چه باید گفت؟
خودم که اشتباهی را دوباره تکرارکنم این آیه را برای خودم می خوانم راه دوری نمی رود .
خوبی خریت خر، همین قدر بس .
&
در زمان کودکی ، بعد از پایان امتحانات خرداد ماه -تا سال اول ،دوم راهنمایی- می رفتیم ده تا اول پاییز. جلوی در خانه مان در روستا، لانه مورچه ای بود که روزها در پس بیکاری می نشستیم با برادر خواهرهام یا نه، تنها. آن موقع کودکی بیش نبودم .می دیدم رفت و آمد مورچه ها را . فکر میکردم لانه جلوی در خانه مان پایتخت مورچه های دهات است، رفت و آمد و تبادل جنس و اقلامش زیاد بود همیشه در مبادی وردوی لانه، ترافیک شدیدی بود، صف چند متری از مورچه ها . می دیدم که چقدر زحمت می کشند تا بتوانند سوسک مرده ای را انتقال دهند به سردخانه شهرشان . با تلاش و پشتکار بسیار، دنبال رسیدن به هدفشان که لقمه غذایی برای زنده ماندنشان بود . همه در تلاش و جنب و جوش و منظم. از سوسک و دانه گندم و پای حشرات ، هر چه که می توانستند می بردند برای خانه شان، کار سخت و آسان برایشان معنی نداشت برای هدفشان کار می کردند . حیاتشان در پس عرق جبینشان نهفته بود. جبینی که نازک تر از تار مویی است. بوالهوسی کار نمی کردند ، حال دارم و حال ندارم برایشان معنی نداشت . هدف شان را گم نمی کنند. از کوچک و بزرگشان هیچ کسی بیکار و یله نیست. زندگی برایشان مفهوم جدی است. همه شان قدر زندگی و کار و تلاش را خوب می دانند، کوچک و بزرگ شان. به وظیفه شان متعهدند. کار می کنند ، کار . از سر بیکاری مورچه آزاری ام می گرفت. یک مورچه را برمی داشتم می بردم می گذاشتم عقب، این طرف، آنطرف، به هرجا که می انداختمش باز برمی گشت به راهش، به خانه اش. دانه اش را به سختی حفظ می کرد. ناملایمات مرا با صبر و پشتکار پشت سر می گذاشت. بعضی وقتها راه لانه را سد می کردم، یک راه دیگر پیدا می کردند. خلاصه هر بلایی سرشان میآوردیم رویشان کم نمی شد، استقامتی داشتند برای رسیدن به هدف. ناملایمات خسته و بی هدفشان نمی کرد. می دانستند که سختی را باید پشت سر گذاشت .مورچه ها مرد راه اند...
وقتی به زندگی شلخته خودم نگاه می کنم و به اهداف بلندی که در پس تنبلی و بی همتی ام دارند خاک میخورند و یا نه، با شور و شوقی برنامه و کار درستی را شروعش کردم و در برخورد به اولین ناملایمتی و سختی، کنار گذاشتمش و وجدان کرده ام که دارم چوب بی همتی و بی پشتکاری و کم تلاشی خودم را میخورم ، به زندگی مورچه ها بر می گردم به همت و تلاش و پشتکار آن ها . به هدفمندی هر حرکتشان . خودم را نشانه میگیرم و بلند برای خودم می خوانم "اولئک کالانعام بل هم اضل" و تصدیق می کنم کلام الهی را در نفس خودم.
هوس می کنیم امروز کاری راه بیندازیم فردا سست می شویم می رویم سراغ کار دیگری و دوست نداریم بایستیم پای کار درستی که راه انداخته ایم و به نتیجه اش برسانیم .مثل همین وبلاگ زدن من و دوستان من. یک روز هوس به وبلاگ است دسته دسته وبلاگ راه میاندازیم، فردا هوس، چیز دیگری است، جای دیگری و کار دیگری. فقط می خواهیم بگوییم آره بابا! منم بلدم.
اهل به ثمر رساندن کاری و تلاش با پشتکار نیستیم. کافی است جایی از کارمان یک بار جور نیاید یا دو نفر نق بزنند و ما را به هدفی که انتخاب کرده ایم کمی نقد کنند ، همان جا قیدش را زده ایم و کار تعطیل. هر جا هوس است هستیم ، هر جا وظیفه سست و بی حال.
نه دور و برم را می بینم، نه حرف می شنوم و نه می خواهم بفهمم و چرا باید از خدا توقع بهشت کنم ؟
حیوان بخاطر حیوانیت اش بد نیست بخاطر حد شعور پایینتر از انسان، این همه مورد اهانت آدمیان است به خاطر این که بنای خلقت را خالق طوری نهاده که من بهتر از حیوانات بفهمم و زندگی کنم و از عمر بهره ببرم. همان حدی که در خود جاری و ساری ندارم...
&
سراغ دو تا حیوان رفتم پته مان رو شد اگر بخواهم حسن رفتار حیوانات همین باغ وحش نصف و نیمه تهران را بنویسم که آن ها چه دارند و در آدمی مثل من، یافت نمی شود و یا کم و بی مقدار ، فکر کنم خیلی جای تعجب است که آنان به قفس هستند و تن من لباس که نشانه تشخص است و آنها لخت و عورت ، ومن پول خرج دیدن آنها می کنم ...
&
حمد و توحید و آیه الکرسی را نمی فهمم و نمی توانم در زندگی ام شهود کنم ، کالانعام بل هم اضل را چه؟ که کار هرروزه ام هست. همه تفاسیر که آفاقی نیست برخی هم در درون ما دارد هر روز جلوه می کند . از توحید که چیزی دستگیرمان نیست، از ولایت هم همینطور، از انسانیت هم حوصله اش را نداریم. حیوان که اندیشمند نیست بگوییم راه اندیشه می داند، ادب و آداب هم کسی به او یاد نداده ، خودش هست و شعور حیوانی اش . به همین مقدار هم اگر بتوانم درک داشته باشم می دانید چه می شود؟؟؟!!!
" وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ"*
قرآن کریم، سوره اعراف، آیه 179
"همانا بسیاری از جنّ و انس را که آفریده ایم سرانجام [بر اثر عصیان] به جهنّم می روند آنان قلب هایی دارند که با آنها نمی فهمند، و چشم هایی دارند که با آنها نمی بینند، و گوش هایی دارند که با آنها نمی شنوند، اینان مانند دامهایند، بلکه گمراه ترند. اینان همان غافلانند. "
آیه بسیار شریفی است مثل تمام آیات الهی. خیلی وقتها اولئک کالانعام بل هم اضل را برای خودم می خوانم اوقاتی که در چاه اشتباهات و گمراهی های خودم گیر می کنم فکر می کنم حس در جهنم بودن آیا بدتر از این است؟ آتشی هست که می سوزاند و حق جهنمیان است و وجدانی که می فهمد نتیجه اعمال خودش است که لایق آتش شده و باید عذاب و حرمان کشد. و این درد وجدان از درد سوختن بیشتر آدم را میآزارد. خیلی وقت ها پیش آمده کسی از کار اشتباهم خبر ندارد ولی در خودم می فهمم که چه کرده ام که اگر فی الحال بخواهند میزانی بگذارند و بهشت و دوزخی تقسیم کنند با اجازه همه بزرگترها، جایم جهنم است چون مصداق اولئک کالانعام بل هم اضل هستم. حاسبوا قبل ان تحاسبوا.
آیه شریفه تفاسیر بسیار زیبایی ازش شده است و همه اش خواندنی است . در مورد قلبهایی که درک درست را برای خود روا نداشته اند چشمانی که دیدنشان به دردشان نخورده ، گوشهایی که حرف شنوی ندارند همانند حیوانها بلکه از آن ها هم بدتر. گم کردن گوش و چشم و قلب، بد گمراهی است، انسان را از انسانیت که هیچ ، از حیوانیت هم دور می کند. ...
&
این هم خلاصه مطلب دومی که برای اعتکاف دوستان آماده کرده بودم .
و من الله التوفیق