دعایم کنید
الله اکبر،
دوستان رغبتی به فرهنگ نشان نمی دهند باید چکارش کنم؟ ادامه بدهم یا نه؟ بحث های شیرین و ماندگاری است. بنایم بر اینه که بنویسم و به مخاطب نگاه نکنم، ولی نویسنده بی خواننده هم که نمیشه، چکار کنم با بحث فرهنگ؟ درسته!!! نباید اینطور رهایش کنم، حیف می شود .برای قهرمان و اثر بخشی فرهنگیش خیلی حرف مانده. بچه ها با قاسم آباد بیشتر انس دارند خب بیام و در اونجا حین تعریف خاطرات بحث های مرتبط با فرهنگ را بنویسم.
اگه بخوام مخاطبم رو فقط بچه های هیئت و بسیج تعریف کنم ،درجا می زنم. باید قسمتی رو بگذارم برای نگاه بازتر. برای امیرحسین خیلی وقته چیزی ننوشتم . بحث تربیتیش فضای خیلی خوبیه ، باید کمکش کرد بچه ها اونجا هم میل و رغبتی نشون نمیدهند، این بیتوجهی داره اذیتش می کنه، امید هم که بهونه کافی برای ننوشتن داره، نمیدونم از این طیف چیزی در میاد یا نه؟ بالاخره یک موقعی، یک جایی باید این کارها جواب بده دیگه . باید سراغ دوستانی برم که هوس دانش آموزی بازی نداشته باشند . این ها رو توهم خدمت در دانشآموزی از اهداف بزرگ ، دورشون کرده .عاقبت این ها هم میشه مثل قبلی ها. کاش دو تا آدم پا، برای انجام کارهای اینچنینی پیدا کنم . جوادیار هم خوبه ولی اون هم قاطی دانش آموزی شده.
اون از محسن، اون از کاظم ،خدا بیامرزدش، علی اخوان که برای خودش شده کله ای و ما رو دیگه حساب نمی کنه. بازهم علی . کارشو انجام میده اون یکی ها چی؟ کارفرهنگی کردن همینطوره، کی جواب بده، چه جور جواب بده، خدا میدونه. کار زمین مونده خیلیه...
داستان بگذارم حیف می شه، باید داستان ها را جمع کنم و چاپش کنم . وبلاگ جای گذاشتن داستان نیست. ولی من که دنبال شهرت نیستم . نیستم یا هستم؟ واقعا دنبال شهرت هستم یا نه؟ اکبر با خودت روراست باش. قاسم آباد با همه خوبیش، ظرفیت حاشیه سازی زیادی داره، من هم حوصله موج سواریشو ندارم. نقد و انتقادها و پیشنهادها رو چه جور مطرح کنم ؟ کسی که حرف ام رو گوش نمیکنه. انگار من این وسط اضافی ام. اکوسیستم مجموعه رو به هم می زنم. بچه ها خوش اند ، بذار باشند ،مگه جاهای دیگه همه کارهاشون درسته؟ نه، باید همین نگاه منتقد رو حفظ کنم ، بذار به بعضیا بربخوره، ولی برای هوشیار بودن جمع خوبه. بنای من بر مبارزه است، این قدر سفت بازی درآوردم وضعیت اینه. بازهم خدا رو شکر، فکر کنم بهترین جمع و اصولی ترین اش تو مهرآباد، با همه حرف و حدیثهاش ،جمع هیئت و مسجد خودمونه . هر جای دیگه که رفتم صد بار پشیمون شدم.
چرا تو محل جدیدم کار رو شروع نکنم؟ کم کم باید تو این محل هم یک سری کارها رو راه بندازم . اول باید با مسجدی هاش اخت بشم . فکر کنم محله المپیک بهتر جواب بده . اینجا باید کار کنم، بچه هام تو این محل دارند بزرگ میشند... اگه اینجایی ها هم مثل مهرآباد باشند چی؟ یه آدم تازه وارد با این همه نقد و حرف و حدیث رو می تونند تحمل کنند؟ اولش یه کلاس کوچیک داستان نویسی بگذارم ببینم چطور جواب میده، فک کنم اینطور شروع کنم بهتر باشه. ولی من بچه مهرآبادم. بچه هام خوشون دنبال زندگیشون و محلشون باشند...باید بیشتر فکر کنم.
داستانم رو بارگذاری کنم ؟ نه بابا !بی خیال داستان تو وبلاگ شم، بهتره .ولی خدائیش قاسم آباد ظرفیت کتاب شدن رو داره، مگه دیگران چی نوشتند که این همه ادعا و هلپ و تولوپ دارند . اگه بخوام کتاب شه باید یه دست حسابی روش بکشم. فرهنگ هم به نظرم جزوه خیلی خوبیه برای کسی که بخواد فرهنگ رو پیاده کنه. دوستان عشق کار هردمبیل رو دارند به کار منظم و کلاسه اصلا نظر ندارند اون از کلاس فرهنگی. من مچلم که خودم رو درگیر اینها کردم. تا یکی صحبت کار فرهنگی و کلاس رو میکنه مث زنهای اجاق کور که تا صحبت اومدن یه دکتر زنان جدید میشه می دوند پیشش، که شاید دست اون بهش بیفته و بچه دار شه ، من هم تا اسم فرهنگ میآد دست و پام رو گم می کنم و می دوم که شاید این بار جواب بده. اصلا یادم میره که آدم عاقل یه چیز رو یک بار نه، بعد از ده بار تجربه، نباید تکرارش کنه.تلخه ولی ما همینیم باید قبول کنی. پس مبارزه چی؟ داستان حضرت نوح رو فراموش نکن....
یه کم هم باید در مورد وضعیت جامعه و بی سوادی و بی خیالی آقایون بنویسم .نویسنده باید چشم بیدار جامعه باشه. نویسنده باید از جنس مردم باشه، مردم به قدر خودشون درگیر مسائل و مشکلات روزمره هستند زندگی براشون سخت شده، هرتکون خوردنشون رو دارند بهره اش رو میپردازند. کسی هم نه به فکر دین شونه نه دنیاشون. آقایون باشند سرکار و چند تا منیجک بذله گو و مدح گو دوربرشون، دیگه جایی برای اظهار وجود منتقد نمی مونه... این کشور از این بهتر نمیشه... باید نقد هم بنویسم ، یادم نره که نویسنده وقتی نویسنده است که درد مردمش رو داشته باشه، حس کنه و منتقل کنه. یک موقع نقدها باعث سیاه نمایی نشه ؟ من که هدفم این نیست . باید جلوی ظلم ایستاد ، نمی شه که به عنوان سیاه نمایی آدم درد مردم رو فراموش کنه .
برای محرم چه کار کنم ؟ نمیخوام وبلاگم خیلی مذهبی باشه، ولی محرم که مذهب من نیست . محرم یه چیزی فراتر از راهه. چه جوری بنویسم؟ تاریخی، اعتقادی، انتقادی؟ از نگاه کی بهش بپردازم؟ بیرون واقعه ؟ درون واقعه؟ از خود واقعه ؟ فلش بک به حال هم داشته باشم؟ فک کنم شبیه فوئنتس بهش نگاه کنم چیز بهتری دربیاد ؟ درخت پرتقال رو باید دقیق تر بخونم... باید بیشتر فکر کنم....
السلام علیک ورحمه الله و برکاته. سه بار دستم رو می زنم روی پام ، یعنی نمازم تموم شد. چهار رکعت ظهرم که اینطور گذشت . در چه عوالمی سیرمی کنم در این آسمان گردی ام با نماز . این خوب خوبش بود بعضی وقتها که سر نماز، ذهنم به جاهایی میره که دست شیطون رو هم از پشت می بندم. با این نماز ها معراج کجاست؟ به پشت بام خانه مان هم نمی رسم...
دعایم کنید درست شوم.