بهره از سفره عام
این شعر احمد شاملو را خیلی دوست دارم
اشک رازی است
لبخند رازی است
عشق رازی است
اشک آن شب، لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که بینی
یا چیزی چنان که بدانی...
من درد مشترکم
مرا فریاد کن...
+++
بعضی از مسجدها شده اند موزه ،در ورودی اش بلیط می گیرند تا وارد شوی ، هزینه هایش را از خود مردم می گیرد به صورت کاملا ارادی و از سر میل، مردم پرداخت می کنند. نظافتچیانی دارد رفت و روب می کنند، همه چیز سر جاش قرار دارد فرآیند اداری و خدمات رسانی مشخصی دارد انتظامات دارد دفتر رسیدگی به شکابات و مردمی که می روند مسجد و می آیند . این ها که دارند کار می کنند کارکنان مسجد شناخته می شوند تا بچه های مسجد . نه آن نظافتچی خادم مسجد است و نه آن همه مسئول و کارگزار در فرهنگ مسجدی به عنوان دلسوزان مسجد شناخته میشوند همه در مسجدند و سرکار خودشان.
با این که مسجد در آمد خوبی هم دارد نظم و نظام مشخصی دارد ولی تفکر حاکم بر آن تنافر با روح مسجدداری دارد کسی از آن به عنوان مسجد نمونه یاد نمی کند . هم شما و هم من، می دانیم که نه این ها که آنجا کار می کنند بچه مسجدی حساب می شوند و نه این جمعیتی که برای دیدن آنجا می روند اهل مسجد به حساب می آیند. کسی هم چنین نگاهی به آنان ندارد . تناسبی که بین آن مکان مقدس و خدمتگزارانش باید باشد حس نمی شود . تناسب یعنی کسی از این کارکنان منتقل به روح معنوی و الهی که شایسته اهل مسجد است نمی شود. ظرف و مظروف با هم اتحاد ندارند...
مثال دیگر، حرم امام رضا با آنکه بزرگتر ، روح مدیریتی و انضباط بسیار قوی هم بر آن حاکم است و غالب خدمتگزارانش کارکنان و حقوق بگیران حرم هستند ولی برای مردم خیلی محترم اند و همه به چشم خادم حضرت به آنان می نگرند . همه آنان را از عیالات و خدمتگزاران حضرت می شمارند و بهشان احترام می گذارند. وجوهات و درآمدهای حرم نیز که از پرداخت خود مردم هست نیز بسیار زیاد و رقم سنگینی است. آنجا روح خدمتگزاری و خاکساری به حضرت در همه کارکنانش جاری و معهود است. تناسب وجود دارد اتحادی هم که عرض شد حس می شود. همه خادمان را امام رضایی می دانند. ..
تناسبی که بین کارگزارن و آن مکان بایستی برقرار باشد وجود دارد هم من و هم شما این را به خوبی حس می کنیم.
در مشهد مقدس، همه از دیدن خادمان حضرت منتقل می شوند به جبروت حضرت. حسی که در مثال اولم در بینندگانش ایجاد نمی شود.
خیلی از مسجدها هستند که نظم و نظام و مدیریت خوبی دارند و روح مسجدی و تناسبی که عرض کردم در آن برقرار است. مسجد و خادمانش به هم می آیند.
دیده ایم مسجدها، امامزاده ها و هیئت هایی هستند که همه چیز دارند و خوبش را هم دارند ولی آن روحی را که عرض کردم در آن جاری و ساری نیست . بچه هایش خوب سینه می زنند، خوب روضه می خوانند خوب گریه هم می کنند ولی روح حسینی در آن هیئت و جمع، جاری و ساری نیست . همه کار خودشان را به خوبی انجام می دهند ولی بدون آن روح و تناسبی که باید بین آنها و مکان و امام شان برقرار باشد . سبک های زیبایی می شنوی اشعار شاعرانه ای خوانده میشود ولی آن چه که باید از همه این ها شهود شود، به چشم بیاید، دیده نمیشود آن چه که عیان هست نشانی از آن چه باید دیده شود ندارد...
همه می آیند که چیزی گیرشان بیاید چه آن کارکنان مسجد ، چه بازدید کننده هایش، چه کارکنان حرم رضوی، چه زائرانش، چه آنها که هیئتی دارند چه آنان که می آیند همه می آیند چیزی گیرشان بیاید. که اندازه هرکس به قدر همت و خواسته اش هست .
ایام خوبی است ماه محرم است، همه یا هیات داریم یا هیئت می رویم. کجا؟با چه نگاهی؟
و روح حسینی، که باید در ما و جمع مان ساری و جاری باشد هم، در این تردد ها مهم است. می توانیم تناسبی با ایشان برقرار کنیم یا نه .کسی از دیدن ما منتقل می شود به حضرتش؟ یا نه چنانیم مانند بازدید کنندگان مسجد امام اصفهان. مشغول چیز دیگری هستیم...
درد مشترک، حس حسینی، فریادها ، نجواها، نگاهها... کاش به چیزی که خدا از ذکر و فکر و انس به نام شریف حضرت حسین لیاقت آدمیزاد گذاشته، برسیم.
می گویند عزای حضرت حسین علیه السلام و دهه مبارک اول ماه محرم ، بار عام است یعنی همه گیر است . هر کسی و هر چیزی که لیاقت درک این ایام را دارد شامل فیض باهره حضرتش می شود. هر انتسابی فیض خودش را دارد تا چه انتسابی با حضرتش داشته باشیم ...
نمی دانم با این همه تکبر و تبختر و بی معرفتی و ادعا که در خود سراغ دارم و جای تلذذ از این همه جلالت بی مثال حضرتش در این ایام خودم را درگیر غیر او نموده ام ، آخرش ببینی، گربه ای که خون قربانی جلوی هیئت را لیسیده، لذت و بهره اش از درک من آدمیزاد از این همه شعور و تفکر و غوغای حسینی بیشتر باشد...
در کربلا بعضی از آن همه تلاطم اقیانوس معارف ناب توحیدی بهره شان فقط چند تا خرما بود.
التماس دعا
آمدم از خودم نظری بنویسم، دیدم شاعر چفت مطلبتان شعری گفته:
شاعری خون قی کرد
زاهدی دید و خیال مِی کرد
گربه ای دور لبش را لیسید
عابری راه خودش را طی کرد...