ابوالفضل اخوان
بعضی از دوستان را اگر بخواهم بنویسم نمی توانم خاطره وار بگویم چون آنها چنان زمانی از عمر و زندگی من را از خودشان پر کرده اند که باید بگویم از ده دوازده سال پیش تا حالا، من و ابوالفضل اخوان. عمری که با هم گذراندیم.
به دوستانی که بیشتر با او یار غار بودند تسلیت میگویم مثل حمید صحراپور ... فکر می کردم که این منم که ابوالفضل را اینقدردوستش دارم، روز تشییع جنازه اش فهمیدم دوست داشتنی ها را همه دوستشان دارند. خیلی هم دوستشان دارند. پرمحبت ها دوستان زیادی دارند .
+++
بعضی موقع ها در گرم و سرد هیات، یاد ابراهیم می افتم،ابراهیم یادگاری، یاد حسین نعمتی، یاد دوستان رفته، در دلم می گویم کاش شما بودید و اینجای هیات از شما پر بود.
در تنهایی آدم ها ،در تنگ خاطره ها ، دوستان از دست رفته ناگاه جلوی چشم آدم ظاهر می شوند نمی دانم چرا، شاید می آیند تا کمی از احساس غربت را بکاهند، جسم شان نیست ولی یاد و تصویر بودنشان که هست. هنوز بعضی وقتها ابراهیم یادگاری را حس می کنم ، دست خود آدم که نیست، خاطر یاران، برای آمدن اجازه نمی گیرند .
حالا نمی دانم در مورد ابوالفضل کجاها به یادش باشم. کجاها به سراغم می آید . پسر پرجنب و جوش لاغر خوش مشرب . هر جا که خوبی بود ، بودی . مسجد و هیات و مدرسه و خانه دوست و خیابان، فرقی نداشت .
حتما خیلی جاها جلوی چشمم خواهی آمد، خاطر تو چیز دیگری است.
میدانی که ! روزگاری که کنار ما بودی چقدر خوش گذشت. در همه جا ، در خوشی ها ، عروسی علی اخوان، احمد اسلامی، علیرضا مظفری، حاجی پورمنصوری.... چقدر خنده به لبانمان نشاندی. وقتی تو بودی غرق خوشحالی بودیم.
و ناخوشی هام ، زنگ زدم بیا خانه مان. گفتی چه شده ؟ گفتم پسرعمه ام دیسک دارد کمر دردش اوت کرده ، آوردمش خانه خودمان، بیا ماساژ بده شاید خوب شود . 10 روز آمد هر روز یکساعت ماساژش داد، آن قدر آمد تا خوب شد ، مثل همسایه شان که از دست و پا افتاده بود و چند ماهی هر روز می رفت ماساژش می داد تا پاهاش خوب شد و پیرمرد سرپا شد. شبیه اخوی مان بودیم باهات ندار بودیم .
ورزشکار بود مربی شنا، آنجا ماساژوری هم یاد گرفته بود. این جنس خاطره هایت، خیلی زیاد است. مثل صاحب اسمت بودی. پشت و پناه دوستان.
با هرکه بساط دوستی ریختی همین حس را داشت. گرم و ندار. محسن رحیمی می گفت هنوز به پسرهام نگفتم ابوالفضل از دنیا رفته اگر بفهمند خیلی بهم می ریزند . بچه های محسن 9،8ساله هستند. حس رفاقت با ابوالفضل برای همه یکی بود، طفل و فرتوت فرقی نداشت .
رفیقی همچو برادر، ندار و گرم محبت. همین جوری بود.
برای بچه ها و نوجوانان، خانه صحراپور، هیات دانش آموزی برقرار بود . سالها بود که برای آنها می خواند و بچه ها، کوچکترهایی که برای نشستن آنها درهیچ هیاتی جا باز نمی کنند، آنجا وجودشان مهم بود، بها میداد احترامشان می کرد، می نشستند هق هق گریه میکردند و محکم محکم سینه میزدند. میگفت اینها خیلی صاف و ساده برای امام حسین گریه می کنند و عزاداری.
محرم ها می گفت شده یک شب ، بیا برنامه مان ببین چقدر باصفاست. شده برای یک شب، تاریکی می رفتم و می آمدم . راست می گفت خیلی بی ریا و کودکانه ،عظمت مصیبه حضرت حسین را گریه می کردند .
شام دهم محرم صدایش خوابیده بود . حسابی مایه می گذاشت ، نمی گفت اینها بچه اند حالا اینقدر به حنجره ام فشار نیارم . برای بچه ها نمی خواند .
گریه کردن برای امام حسین را به بچه ها یاد می داد، سینه زدن را یادشان می داد . برایشان شور و نوحه ای که بتوانند بخوانند و حفظ کنند کار می کرد . خیلی از جوانان سینه زن محله از ابوالفضل سینه زدن یاد گرفتند و با او برای امام ساکن کربلا گریه ها کردند .
دستان بلندی داشت، لم میانداری را بلد بود وقتی میانداری میکرد گرم سینه می زدیم . چه در عزا چه در ولادتها.
جای تو مثل ابراهیم ، برای من، آن وسط سینه زدنها خالی اشک بار است.
نوکری اش، دست و سینه اش شبیه زبانش بودند، مثل خودش، گرم و ندار.
محرمی که گذشت ، یک شب شور هیات را خواند، گفتم ابوالفضل خواندن تو شده دانش آموزی، گفت برای من، همین بس است .
روز شهادت حضرت صادق علیه السلام - همین هفته قبل- برنامه هیات مدرسه امام صادق، شاید آخرین برنامه مفصل ابوالفضل بوده باشد. حاج آقا نظری می گفت یکساعت و نیم خواند و سینه زد و گریه کرد . مثل همیشه صدای بعضی ها در آمده بود ، ولی آخرین ناله هایش بود باید خرج میشد.
روزی که خبر رفتنش پیام گوشی ها شد ، دوستانی که باورشان نشده بود جمع شده بودند در خانهشان ، بله، واقعیت داشت . انا لله و انا الیه راجعون . هر که می آمد عزیز از دست داده بود و در آغوش دوستان بغض خود میگشاد.
هیات را آن شب منزل ابوالفضل گرفتیم. اولین شب جمعه، هیات بدون ابوالفضل. سید حمید زیارت عاشوراخواند خیلی از بچههیاتیهای مهرآباد آمده بودند . انگار شب اول محرم بود. گریهدار حسین می گفتند. سید گفت مرگ حق است همه می میریم جای گله ای هم نیست فقط آهی که مانده، ابوالفضل این محرم را ندید و رفت . سخت ترین واقعه نوکرها .
این محرم به خیلی هامان سخت می گذرد عادت کردن به نبودنت، کمی سخت است .
همه رفتنی هستیم شکی نیست، اما همیشه سئوالی در غم فراق دوستان، پدر آدم را در می آورد سوالی که کسی جوابش را نمی داند و فقط می شود شکوه کرد، این که، چرا قبل از من؟...
+++
معلم بود، کارش این بود، راضی هم بود، هر جا بود، هر کاری می کرد راضی بود .
روز تشییع جنازه اش روز به یاد ماندنی شد. از حاج آقا نظری پیر دیر معلمی آمده بود آن هم اشک بار، تا جوانانی که هیجان جوانی شان را با رفاقت با ابوالفضل پر کرده بودند و تصور بدون او برایشان سخت بود و نمی توانستند گریه نکنند. وخیلی از دانش آموزانش.
همه این بیت را به نظاره نشستیم که
درس معلم ار بود زمرمه محبتی جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را
نه جمعه وسط سال، نه این که آورده باشند، همه خودشان آمده بودند ، از طفل گریز پای تا پیر دیر معلمی.
نه روز جمعه وسط سال تحصیلی ، روز جمعه گرم وسط تابستان . و نه فقط خود دانش آموز خیلی ها اولیاءشان هم آمده بودند . همه دوستان معلمش هم بودند پیر و جوان.
برنامه تشییع بود و جنازه ابوالفضل در ابتدای جمعیت ، هر که نمی دانست چه خبر است، فکر میکرد دیوانگان حسین علیه السلام باز علم و کتلی بهانه کرده اند بریزند خیابان و سینه زنان داد بزنند "این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست " حسن عاقبت نوکرها، آوازه مولایشان است.
تشییع جنازه بود کسی هم برای دسته عزاداری حسین جان نیامده بود ولی شد. حسن عاقبت نوکرها ، آوازه مولایشان است.
آخرین زمزمه محبتی که از مرده عاشق، از ابوالفضل در اول صف شنیده می شد و همه، مثل سبک مداحیاش، مثل اجرای سر صف مدرسه اش، مثل کلاس درس اش، بعد او باید با شور و احساس تکرار می کردیم :
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست
حسن عاقبت نوکرها آوازه مولایشان است. آخرین زمزمه محبت ابوالفضل اخوان. درسی تاریخی که در سینه دوستانش به یادگار خواهد ماند . متن زندگی و مکتب ابوالفضل اخوان.
هر کسی، تشییع جنازه اش، دسته عزای حضرت حسین نمی شود. کسی برای دسته عزا نیامده بود ناخودآگاه اینطور شد. ناخودآگاهی از ما . واقعیت چیز دیگری است، برنامه نوکرها با مولایشان است ، ابوالفضل، خوش بگذرد.
+++
کاش آخرین بار که دیدمت، گرم و محکم بغلت می کردم. کاش آخرین بار که دیدمت کمی کنار هم می نشستیم، کمی حرف می زدیم ، کمی می خندیدیم ، درد دل می کردیم....
چه کنم آنقدر پر انرژی بودی که نمی شد حدس زد شاید به این زودی دیگر نباشی.
چقدر زود دیر می شود...
و باز من هستم و مجبورم غم دوستان ببینم .
این چه بودنی است، الهی شکر.
+++
کاش ابوالفضل اخوان، آخرین نفری از قافله دوستان باشد که در رثایش می نویسم . غم از دست دادن دوستان برای قلب ضعیفی چو من سخت است.
ابوالفضل عزیز
باورم نمیشه اینجا قراره از تو یادی کنم
یادش بخیر
سلام ما رو به آقامون برسون
بلبل خوش الحان هیأت