ساعت 5 صبح از خواب بلند شدم .شانزدهم مهر 91. خانمم قبل از من بیدار بود داشت آخرین کارها را انجام می داد. تردید و دلواپسی اش هنوز معلوم بود. زیاد به روش نمی آورد . من هم داشتم کارهای خودم را می کردم زینب هم بیدار شده بود. ساعت 6 بود که خواهرم از طبقه بالا آمد پایین .