مادرم دیالیزی است. هفته ای سه بار می رود زیر دستگاه، هر بار هم سه ساعت. از سر بیماری قندش کارش به اینجا کشیده . شنبه هاش با من است . در خدمتشم ، می رویم و برمیگردیم. دیالیز برای کسانی است که کلیه شان بر اثر بیماری کارکرد خود را از دست داده است . کلیه ای که اندازه یک مشت است و من و تو شاید اصلا ندانیم کجای بدن است و چه میکند را به جایش دستگاهی ساخته اند به قد یک و نیم متر. یک سوزن می زنند به بیمارکه خون از آن وارد دستگاه شود و یک سوزن هم که خون تصفیه شده از دستگاه به بدن برگردد، آن هم نه مثل کلیه که چیزهای لازم را برداشت میکند. بیشتر بیمارها هم سن و سالهای مادرم ، چند سالی بزرگتر ویا کوچکتر. همه شان هم تقریبا هفته ای دو یا سه جلسه را میآیند . بعضی از بیمارها بیشتر از بچه هاشان پرستار و سایر بیماران را می بینند. جوان هم بین شان هست . مثلا دختر و پسر دیالیزی هستند که همین جا با هم آشنا شدند و ازدواج کرده اند. زن و شوهر دیالیزی.