به محمد پورمنصوری عزیز قول داده بودم که در برنامه اعتکافی که در آخر ماه مبارک در مسجد گرفته بودند روزی را در خدمتشان باشم همان روز که قول داده بودم برای پدرم مشکلی پیش آمد که نمیتوانستم تنهایش بگذارم به حاجی زنگ زدم و مورد را توضیح دادم و عذرخواهی کردم از این که نشد در خدمتشان باشم ، آن بنده خدا هم کاری جز موافقت نمی توانست داشته باشد. شرمندگی بدقولی ماند روی گردن من. ازش مجدد عذرمی خواهم . ازبدقولی اصلا خوشم نمی آید و آنچه که برای خود نمی خواهم برای دوستان هم راضی نیستم.
برای آن برنامه دو مطلب آماده کرده بودم یکی در مورد تربیت تخیل بود و دیگری هم در مورد یکی از آیات قرآن .