خواهرانه
چی بگم؟ تعریف بعضی حرف ها که خیلی ناراحتت کرده برای کسی که خیلی دوستش داری خیلی سخت است. نه میخواهی ناراحتش کنی، نه می توانی نگویی، اینجا حرف نزنی کجا بگی؟ ...چی بگم؟ نیستی ، نبودی ، ندیدی ، کجایی؟
خواهرانه
چی بگم؟ تعریف بعضی حرف ها که خیلی ناراحتت کرده برای کسی که خیلی دوستش داری خیلی سخت است. نه میخواهی ناراحتش کنی، نه می توانی نگویی، اینجا حرف نزنی کجا بگی؟ ...چی بگم؟ نیستی ، نبودی ، ندیدی ، کجایی؟
شب جمعه ای که گذشت قرآن اول هیئت را محمد حسین قدوسیان خواند من که خیلی ذوق کردم . پسرها و دخترها دارند کم کم بزرگ می شوند و جای پدرها و مادرها را در هیئت پر می کنند. الان هیئت دو تا قدوسیان پاکار دارد . یکی پدر یکی پسر. این طور زندگی و ثمره هایش چقدر زیبایند . پشت به پشت اهل محبت . خدا آخر و عاقبت ما و بچه های ما و بچه بچه های ما را به محبت و خدمت به حضرتش گرم و استوار نگه دارد . آبدارخانه هیئت کم کم دست پدرها می افتد و میانداری هیئت دست پسرها.
در این دستگاه پیر شی محمد حسین قدوسیان. هم پدرت هم مادرت را خیلی دعا کن که پایت را به اینجا وصل کردند.
برای روز مادر
· در ایران، ولادت حضرت زهرا
آوینی را وقتی شهید شد شناختم. بعد از تشییع جنازه اش. آن موقع جوانکی 20ساله بودم .صدایش را دوست داشتم -وقتی که روایت فتح پخش می شد- ولی نمی شناختمش. تا اینکه با رفتنش ماندگار شد.
نزدیک تولد همسرم است گفتم این طوری هم، بهش کادویی داده باشم و روی کادویی که میخواهم بخرم بگویم در غبار هم گرد و خاک برایت کرده ام. تولدت مبارک.
پنج شنبه جمعه ای به همراه خانواده رفته بودیم قم.19 و20/10/92. ما هیئت خانوادگی داریم که همه بچه های بابام ماهی یکبار جمع می شویم خانه یک کداممان و جلسه قرآنی داریم و حدیث شریف کساءی و به مناسبت ، روضه ای و یا مولودی خوانده می شود. پدرم 9 فرزند دارد 4 پسر و 5 دختر . تا این لحظه تعدادمان با تمام اضافاتش شده 57 نفر در قالب 18 خانواده .
نامه ای به مردان قاسم آبادی
سلام جمشیدی عزیزم
گفتم چطور بنویسم مطلبی را که پرسیده بودی اولش در نظر داشتم در ادامه قاسم آبادی ها باشد فکر کردم دیدم من و تو خاطراتی داریم که دوست دارم یاد دوستی های قدیم هم کنم گفتم نامه اش نمایم تا هم بماند یادگاری پیش تو و هم مفصل با هم گپی زده باشیم . چند تا از دوستان هم بعد از تو آمدند و درد دل و گلهگذاری از همان که تو گفته بودی، گفتم بگذار هم یاد تو باشد و هم پرداختن به این موضوع ،نهایت تصمیم گرفتم اسم اش را بگذارم نامه ای به مردان قاسم آبادی
1- هفته اول آذر، در رفت و آمد به بهشت زهرا گذشت. مادر، اول هفته فوت کرد آخر هفته هم پدرخانم داداش. روح همه درگذشتگانمان شاد . بخوانید فاتحه ای برایشان.
بهش می گفتیم مادر.مادر بزرگ خانمم. 90 سال داشت ولی سرپا بود. بار زندگی اش را خودش میکشید دوست نداشت کسی را آزار دهد .
برای تبریک دیگر می نویسم...
چهارشنبه 17 مهر دعوت بودیم عروسی احمد اسلامی . مکان تالار زیتون جنب اتوبان بعثت از 7تا 10 شب . جمعی از دوستان هم بودند .جایتان خالی ، خیلی خوش گذشت . دیدن سرو سامان گرفتن دوستان خیلی لذت بخش است آن هم از نوع احمد اسلامی اش. به من که خیلی چسبید هم شامش و هم شیرینی اش. به خانواده مان هم چسبیده بود به آن ها هم خوش گذشته بود .